مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

در این سایت ترجمه حکایت ها و مقالاتی راجع به سلامتی و ورزش و یا زبان از فرانسه و گاهی انگلیسی آورده می شود . در مواردی اصل متن نیز ارائه می شود تا دانشجویان بتوانند متونی را به صورت ترجمه مقابله ای داشته باشند.

طبقه بندی موضوعی


 عبارتهای منفی در بهتر شدن ارتباط به ما کمکی نمی کنند

در تمام روزهای  زندگی، ما همواره عبارتهای منفی را به طریقی بکار می بریم. بیشتر حرفهای ما، دور محور آنچه  که نمی خواهیم می چرخد و نه آنچه که واقعا می خواهیم.

و همینگونه  با فرزندانمان نیز عمل می کنیم:" قرارت را فراموش نکن"-" موقع امتحان استرس نداشته باش" یا اینکه " هیچوقت با ارتشی ازدواج نکن" – نه، هرگز با ارتشی ازدواج نمی کنم." هرگز یک هرگز بزرگ""

مغز ما منفی را درک نمی کند

در واقع مغز ما، یا به طور خاص، ضمیر ناخودآگاه ما ، منفی ها را نمی فهمد. او ابتدا {معنای}عمل  جمله را تصویر می کند و سپس دنبال می کند.

اگر من به شما بگویم به غذای دیشب فکر نکن، شما اول خودتان پشت میز در حال غذا خوردن تصور می کنید سپس این تصور را دنبال می کنید. درست می گویم یا نه؟

 

مکانیسم کار این گونه است: فراهم آوردن در پی آن خراب کردن.

بعلاوه، در جمله ای با ساختار منفی، مغز ما فقط کلمات مهم را می گیرد.

درجمله" کلویی، روی کاناپه نپر!: در آخر،  مغز کلویی کلمه  " پریدن"  را می گیرد، و به همین صورت نیز عمل می کند.

عبارت برنده را انتخاب کنید: عبارت مثبت

وقتی مطلب دلخواه خود را باشکل مثبت بیان می کنید ، بیان شما، درخواستی برای اندیشه کردن و شکل دادن به تقاضای واقعی شما محسوب می شود.

برای بدست آوردن آنچه مورد نظرتان است، خوب است که آن را  مشخص کنید. در واقع مغز ما  برای اینکه فعلی را انجام دهد ابتدا نیازمند تنظیم مثبت است.

من شما را به چالش دعوت  می کنم : یک روز را با حذف {عبارات} منفی بگذرانید. به طور مثبت صحبت کنید؛ چه با فرزندانتان و یا در محیط کارتان،  اینکار فضای غمگین اطرافمان را تغییر می دهد. با انجام این کار، می خواهم شما نسبت به طریقه صحبت کردن خود آگاهی پیدا کنید. نه به این خاطر که احساس گناه کنید بلکه به خاطر اینکه آنچه می خواهید را  واقعا بدست بیاورید.




** LA NÉGATION NE NOUS AIDE PAS À MIEUX COMMUNIQUER. **


Dans notre vie de tous les jours, nous utilisons la négation à tort et à travers. Nous communiquons trop sur ce que nous ne voulons pas et pas assez sur ce que nous voulons RÉELLEMENT.

Nous agissons de même avec nos enfants.

« N’oublie pas le RDV de ce soir. » – « Ne stresse pas pour ton examen. »

Ou encore « Jamais je n’épouserai un militaire. » – « Non, JAMAIS je n’épouserai un militaire. » – « JA-MAIS, au grand JA-MAIIIIISSSS »

cerveau-ne-comprend-pas-negation

En fait, notre cerveau, ou plutôt notre inconscient, ne comprend pas la négation. Il va d’abord visualiser l’action de la phrase et ensuite va la chasser.

Si je vous demande de ne pas penser à votre repas de la veille, vous allez d’abord vous visualiser à table en train de déjeuner pour ensuite chasser cette image. J’ai raison ou pas ?

Le mécanisme est ainsi fait : faire pour ensuite défaire.

De plus, dans une phrase négative, notre cerveau ne retient que le mot le plus important.

Dans la phrase « Chloé, ne saute pas sur le canapé. », Chloé, enfin son cerveau, va retenir le mot « SAUTER » et va donc agir en conséquence.

CHOISISSEZ LA FORMULE GAGNANTE : LA FORMULATION POSITIVE. **

En choisissant de vous exprimer sous forme positive, cela va vous demander de réfléchir et de formuler votre véritable souhait.

Pour obtenir ce que vous souhaitez, il est bon de préciser l’action que vous désirez obtenir. En effet, notre cerveau a besoin de formulation positive pour ensuite passer à l’action.

Je vous lance un défi : celui de passer une journée à bannir la négation. Parlons de manière positive, cela changera de l’ambiance morose qui nous entoure. Que ce soit avec nos enfants ou même sur notre lieu de travail. En faisant cela, je veux que vous preniez conscience de votre façon de parler. Pas dans le but de vous culpabiliser mais plutôt dans celui de vous faire dire ce que vous souhaitez obtenir réellement.

http://laetitia-autret.com/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۰:۱۴
شهلا دوستانی

 

بنابر تحقیق دکتر البرت محرابیان منتشره  در سال 1971 ، در تمامی ارتباطات، ارتباط غیر کلامی  93% تاثیر را به خود اختصاص می دهد . وفقط 7% باقیمانده به ارتباطی کلامی اختصاص داده می شود. به این ترتیب براحتی می توان سکوت را جز بخش غیر کلامی ارتباط بشمار آورد، پس در بسیاری از مواقع سکوت بسیار تاثیر گذار تر از ادای لغات است.  با این همه، سکوت همیشه نمی تواند بهترین راه حل در تمامی مکالمات باشد. و همین طور  سکوت نمی تواند اطلاعات را به طور خاص و به روشنی منتقل کند. پس کلمات همچنان حامل مهم اطلاعات محسوب می شوند. این حامل های اطلاعات را افراد بر اساس درکشان رمزگشایی می کنند.  ما همیشه برای کلمه  یا کلماتی که جمله ای را می سازند معنای متعددی را در نظرمی گیریم . بیشتر لغات استفاده شده در یک جمله بیش از یک معنا دارند هر چه معناهای یک لغت بیشتر باشد، احتمال بیشتری دارد تا  گیرنده پیام آن را  اشتباه تعبیر کند.  اهمیت انتخاب لغات از همین جا نشات می گیرد. هر چه جمله لغات بیشتری داشته باشد، پیچیدگی آن بیشتر می شود و کمتر می تواند اطلاعات مورد نظر را برساند . به همین دلیل است که هر چه جمله کوتاه تر باشد کارایی بیشتری دارد.

 

لغات  واکنشهایی را در نزد گیرنده ایجاد می کنند و  این قابلیت را دارند که منتقل یا نابود شوند. اگر فرض کنیم ، ارتباطات غیر کلامی 93% لیوانی را تشکیل می دهد، با افزودن  کلمات به آن  100% آن را کامل کرد ایم. حالا تصور کنید7 % باقی مانده این  لیوان را با ویتامین پر کنیم. آیا این مایع  همانند لیوانی است  که 7% آن با سم پر شده است؟ این درست همان قدرتی است که کلمات با خود دارند.

از طرف دیگر تمام ارتباط کلامی و غیر کلامی انعکاس واکنشهای ذهنی است.  آنچه گفته نمی شود ولی  احساس می شود. اگر به  آنچه گفته می شود حرکت مبهمی اضافه شود،  ممکن است  ارزش و معنای  کلام از بین برود. اگر لزوم ایجاب می کند  کلماتی را انتخاب کنیم، پس موقع انتخاب آنها نباید از نگرش ذهنی که همراه لغات هستند غافل شویم. نگرش ذهنی ساز وکار  انتخاب کلمات است، کلماتی  که در جملات خود به واسطه   ضمیر خودآگاه یا ناخودآگاه بکار می بریدم. اگر کلام را پایه ی ارتباط بدانیم- به معنای عصاره متمرکز- بنابراین مطالب غیر کلامی مایعی است که این عصاره را رقیق می کند.

شما لزوما  آنچه می گویید نیستید ولی با آنچه می گویید فرصت قضاوت در باره خود را به دیگران می دهید.

حتی اگر آنچه می گویید نباشید ولی آنچه می گویید نشان می دهد که خود را در کدام موقعیت خاص قرار داده اید. میتوانید چیزی بگویید و بعد پشیمان شوید  و نیز به گونه ای عمل کنید که در آینده این کار تکرار نشود ؛ ولی آنچه گفتید موقعیتی برای دیگران فراهم آورده است تا شما را ارزیابی و قضاوت کنند و یا نصیحتتان کنند.

هر چه بیشتر بدون هدف حرف بزنید بیشتر به دیگران قدرت قضاوت کردن وانتقاد کردن ازخود را داده اید. پس برای لذت، صحبت نکنید بلکه با ادای هر  کلمه هدفی روشن و دقیق را دنبال کنید. هدف  اجتناب از انتقاد نیست بلکه هدف اجتناب از ناراحتی های غیر ضروری در برقراری ارتباط با دیگران است.

 

"آنچه پیر در باره پال فکر می کند بیشتر بیانگر پیر است تا پال"

شما با سیستم فکری خود ارتباط برقرار می کنید، به همین خاطر است که گفته هایتان بیانگر شماست!

گفتگویی را فرض کنید که در آن احساس  رنجش خود را  نسبت به فردی بیان می کنید، { این بیان} به طور مجمل نشان می دهد که  شما رنجشی در خود احساس می کنید. شما می توانید با کار کردن روی خود این احساس منفی رادر خود از بین ببرید، ولی اغلب مردم تلاش نمی کنند که خود را جای شما بگذارند، شما را بفهمند و و افکار و راهتان را دنبال کنند، شما قبلا  ارزیابی و قضاوت شده اید!

یک کلمه و در پی آن  همه چیز فتح می شود...کلمه ای و  همه چیز نابود می شود؛

کلمه ،  به تنهایی می تواند برای همیشه رابطه ای را نابود و یا  رابطه ای را برقرار و یا حفظ کند  پس برای اینکه در ارتباطات خود موفق باشیم ، لازم است چه در زمینه ی حرفه ای، شخصی یا عاطفی کلمات را در عبارتهای مناسب بکار ببریم.. چند بار تا کنون کلمات باعث ناراحتی شده اند! وقتی رابطه ای پایان می گیرد، اغلب کلمات قدرتشان را از دست می دهند...

منتظر رسیدن آن زمان نمانیم. موقعیتها را دریابیم و قبل از اینکه  کلمات دیگر نتوانند در برقراری یک رابطه به ما سرویس دهند  از قدرت آنها به نفع خودمان  بهره ببریم. آگاهی از انتخاب لغات نوعی تدبیر است که می توان آن را فرا گرفت.  با در نظر داشتن برخی از ویژگی های یک ارتباط موفق و نیز  تمرین روزانه می توانید ارتباطات خود را بهتر کنید. 

 

 نوشته: فاطیمازهرا عالمی

ترجمه: شهلا دوستانی



Selon une étude effectuée par Dr. Albert Mehrabian en 1971, il a été révélé que la communication non verbale a un impact de 93 % dans tout échange communicationnel. La communication verbale possède alors uniquement les 7% restants.

Il est aisé à ce moment de comprendre que le silence fait bien partie du non verbal et de ce fait, peut, dans beaucoup de situations, être plus influent que tout mot prononcé. Cependant, le silence ne serait pas toujours en mesure d’apporter la meilleure solution dans toutes les situations de communication. Le silence ne serait pas non plus, en mesure de communiquer des informations précises et claires. Les mots restent donc un grand véhicule de l’information. Cette dernière est décodée selon une perception qui diffère d’un individu à un autre. Nous ne donnons pas toujours le même sens à un même mot ni à un ensemble de mots qui constituent une phrase. Plus les mots utilisés dans une phrase comportent plus d’un sens et plus ils comportent le risque d’être mal interprétés par le récepteur du message. D’où l’importance du choix des mots. Plus la phrase contient de mots et plus elle devient compliquée et aura donc moins de chance de transmettre l’information ciblée. C’est pourquoi plus une phrase est courte et plus elle est efficace.

 

Les mots déclenchent une réaction chez celui qui les reçoit. Ils sont capables de créer une relation, de la transformer ou de la faire perdre. Si nous supposons que la communication non verbale est comme un verre rempli à 93%,  les mots seraient donc ce qui s’ajoute à l’intérieur de ce verre pour le compléter à 100%. Imaginez un verre d’eau auquel on ajouterait 7% de vitamines. Ce liquide serait-il le même que si on y ajoutait à la place des vitamines, 7% de poison ? C’est exactement le pouvoir que possèdent les mots.

Par ailleurs, toute communication verbale ou non verbale est le reflet d’une attitude mentale. Ce qui ne se dit pas, se ressent. Ce qui se dit peut se perdre en valeur ou en sens s’il est accompagné d’un geste incohérent qui fait ressentir une ambiguïté. S’il faut bien choisir ses mots, il ne faut cependant pas négliger de choisir surtout son attitude mentale qui accompagnera ses mots. Cette dernière est la déclencheuse du choix conscient ou inconscient des mots que vous employez dans une phrase. Si le verbal était l’essence de la relation - dans le sens d’un extrait concentré - le non verbal serait le grand liquide qui le diluera.

Vous n’êtes pas ce que vous dites mais ce que vous dites donne à autrui l’occasion de vous juger.

 Ce que vous dites montre qui vous vous permettez d’être dans une situation donnée, quand bien même vous n’êtes pas ce que vous dites. Vous pouvez dire quelque chose puis le regretter et faire en sorte que vous évitiez à l’avenir de redire pareillement ; mais ce que vous dites donne l’occasion aux autres de vous classer, de vous juger ou de vous conseiller.

 Plus vous parlerez sans but précis et plus vous donnerez à autrui ce pouvoir de vous juger et de vous critiquer. Ne parlez donc pas pour le plaisir de parler mais ayez un objectif clair et précis dans chaque mot prononcé. L’objectif ici n’est pas d’éviter la critique mais d’éviter des désagréments inutiles dans votre communication avec les autres.


« Ce que Pierre pense de Paul en dit plus sur Pierre que sur Paul »


Vous communiquez à partir de votre système de pensées, c’est pourquoi ce que vous dites parle de vous!

Une communication, par exemple, qui exprime votre ressentiment vis-à- vis de quelqu’un, montrera au gros plan que vous possédez du ressentiment en vous. Vous pouvez très bien par la suite vous purifier de ces sentiments négatifs en faisant un travail sur vous. Mais, la plupart des gens ne feront pas l’effort de se mettre à votre place pour vous comprendre et pour vous suivre dans votre cheminement. Vous êtes déjà jugé(e) et classé(e) !

Un mot et tout est gagné…un mot et tout est perdu :

 Un seul mot peut faire perdre à jamais une relation et un seul mot peut faire gagner une relation ou l'entretenir. Que ce soit sur le plan professionnel, personnel ou affectif, il est impératif d'employer les mots qu'il faut dans le contexte approprié afin de réussir sa communication. Combien de fois les mots sont source de maux ! Quand une relation est finie, bien souvent les mots perdent de leur pouvoir...

N’attendons pas d’en arriver là et saisissons l’occasion d’utiliser le pouvoir des mots en notre faveur avant qu’il ne soit trop tard de nous en servir pour gagner une relation. Savoir sélectionner ses mots relève d'une sagesse qui s'apprend. La prise en considération de certains facteurs de réussite d'une communication ainsi qu'un exercice quotidien améliorera au fil des jours la qualité de votre communication. 

Fatima-Zahra ALAMI

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۶ ، ۰۸:۳۱
شهلا دوستانی

 


گاهی آدم از خودش می پرسد ... چه کنم تا اوضاع بهتر شود؟ چرا خدا گذاشت تا اوضاع این طوری پیش برود؟

دختری به مادرش گفت که همه چیز بد پیش می رود. امتحان ریاضی  را خراب کرده و دوست پسرش هم  او را به خاطر بهترین دوستش ترک کرده ...

در این لحظات ناراحت کننده ، یک مادر خوب می داند برای روحیه دادن به دخترش چه کند.." من یک شیرینی  خوشمزه درست می کنم."

در این وقت مادر دخترش را در آغوش می گیرد و به سمت آشپزخانه می برد دختر نیز سعی می کند لبخند بزند.

در حالیکه مادر ظروف و مواد را آماده می کرد دختر روی پیشخوان نشسته . مادر از او سوال می کند:" عزیزم قطعه ای  شیرینی دوست داری؟"

دختر پاسخ داد: 

"مطمئنا، مامان تو میدانی من چقدر شیرینی دوست دارم."

مادر گفت خوب.. کمی از این روغن آشپزخانه بخور.

 دختر شوکه شد: چی؟ حرفش هم نزن!!!

نظرت در مورد خوردن چند تخم مرغ خام چیه؟

در این موقع دخترش گفت: داری شوخی می کنی؟

نظرت در باره خوردن کمی آرد چیه؟

نه مامان، من مریض میشوم.

 مادر گفت: تمام این چیزها نپخته اند و مزه بد می دهند، اما اگر همه اینها را با هم قاطی کنی ( و بپزی) یک شیرینی خوشمزه می شوند.

 خدا هم به همین منوال عمل می کند. وقتی ما از او می پرسیم چرا این زمان سخت بر ما گذشت، ما درکی نداریم که این وقایع چه می توانند برای ما بیاورند . فقط او می داند و نمی گذارد که ما زمین بخوریم. لازم نیست که ما مواد اولیه خام را آماده کنیم ، فقط باید به او اعتماد کنیم... و خواهیم دید چیز غیر منتظره ای رخ خواهد داد.

خداوند واقعا مهربان است ... هر بهار برایمان گل می فرستد.هر روز باعث برآمدن خورشید است...و هر گاه تو نیاز مند حرف زدن باشی ....او برای گوش دادن حاضر است.او می تواند در هر جای جهان هستی باشد ... اما قلب تو را برای بودن انتخاب کرده.

 

 

Un morceau de gâteau !

 

Parfois on se demande...qu’est-ce que j’ai fait pour mériter cela? Pourquoi Dieu laisse-t-il ces choses m’arriver?

Une fille dit à sa mère que tout tourne mal pour elle. Elle a probablement échoué son examen de maths et son petit ami vient de la laisser pour... sa meilleure amie.

Dans ces périodes tristes, une bonne mère connait la chose à faire pour encourager sa fille. "Je fais un délicieux gâteau".

À ce moment, la mère prend sa fille dans ses bras et la guide vers la cuisine, tandis que sa fille essaie de sourire. Tandis que la mère prépare les ustensiles et les ingrédients, sa fille s'est assise au comptoir. Sa mère demande: "Ma chérie, aimerais-tu un morceau de gâteau?"

Sa fille répond: "Bien sûr, maman, tu sais combien j'aime le gâteau."

D’accord... dit la mère. Bois un peu de cette huile de cuisson.

Choquée, la jeune fille répond: Quoi? Pas question !!!

Que dirais-tu alors de quelques oeufs crus?

À cela la fille répond: Est-ce que tu plaisantes?

Que dirais-tu d’un peu de farine?

Non maman, je vais être malade.

La mère répond: Toutes ces choses ne sont pas cuites et goûtent mauvais, mais si tu les mets toutes ensemble ils font un délicieux gâteau.

Dieu travaille de la même manière. Quand nous nous demandons pourquoi il nous fait passer par ces périodes difficiles, nous ne réalisons pas ce que ces événements peuvent nous apporter. Seulement Lui sait et Il ne nous laissera pas tomber. Nous n'avons pas besoin d'arranger les ingrédients crus, seulement croire en Lui... Et voir quelque chose de fantastique survenir.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۶ ، ۰۷:۴۷
شهلا دوستانی


 

مردی نود و دوساله، کوچک قامت، سربلند، لباس پوشیده  با صورتی که هر روز هشت صبح خوب تراشیده می شود  و با موهای خوب اصلاح شده امروز به مرکزمخصوص سالمندان نقل مکان می کند.

همسرش به تازگی در 70 سالگی فوت کرد.  این موضوع باعث شد که او خانه را ترک کند.

پس از چند ساعت انتظار در لابی مرکز، وقتی به او می گویند که اتاقت حاضر است لبخند می زند.

او با واکر تا آسانسور می رود ، من اتاق کوچکش را تشریح کردم و توضیحی  در باره  ملافه ای  که به عنوان پرده بر پنجره اش آویزان است، دادم

با هیجان پسر یچه ای  هشت ساله  که تازه توله سگی  گیرش آمده باشد گفت: " خیلی دوستش دارم" .

"اما آقای گانیه، شما هنوز اتاقتان را ندیده اید، قدری صبر کنید."

گفت:" این چیزی را عوض نمی کند"در ادامه گفت خوشبختی چیزی است که من از قبل انتخاب کردم اینکه من اطاقم را ازقبل دوست دارم بستگی به مبلمان و دکوراسیون آن ندارد. بیشتر به طرز تفکر من در باره موضوع مربوط است.

من اکنون تصمیم گرفته ام که اتاقم را دوست داشته باشم. این تصمیمی است که هر روز صبح پس از بیدار شدن می گیرم.

من تصمیمم را گرفتم. یا به جهت برخی از مشکلاتی جسمانی می توانم روزم را در تختم بگذرانم ؛ یا اینکه بلند شوم و به خاطر آن قسمت که هنوز کار می کند، متشکر خدا باشم.

 هر روز یک هدیه است  و این مدت طولانی که من توانستم چشمانم را بگشایم، تمام توجه ام بر این بوده که امروز یک روز جدید است ، و نیز بر تمام خاطرات خوشی که در این مدت طولانی زندگی ام جمع کرده ام، توجه کرده ام.

 پیری مثل حساب بانکی می ماند، تو از آن آنچه که جمع کرده ای خرج می کنی.

پس، سفارش من به شما این است که شادی بسیار در حساب  خاطرات خود جمع کنید.

خیلی ممنون از شراکت شما در پر کردن حساب خاطرات من چون هم اکنون نیز من حسابم را دارم پر می کنم.

این قوانین ساده را برای خوشبختی به ذهن بسپارید:

قلب خود را از کینه آزاد کنید

ذهن خود را از نگرانی آزاد کنید

ساده زندگی کنید

زیاد ببخشید

انتظار کمتر از خود داشته باشید

و شما خوشبخت خواهید بود...



Le vieux sage

 

Un homme de 92 ans, petit, très fier, habillé et bien rasé à tous les matins à 8h, avec ses cheveux parfaitement coiffés, déménage aujourd'hui dans un foyer pour personnes âgées.

Sa femme de 70 ans est décédée récemment, ce qui l'oblige à quitter sa maison.

Après plusieurs heures d'attente dans le lobby du foyer, il sourit gentiment lorsqu'on lui dit que sa chambre est prête.

Comme il se rend jusqu'à l'ascenseur avec sa marchette, je lui fais une description de sa petite chambre, incluant le drap suspendu à sa fenêtre servant de rideau.

"Je l'aime beaucoup", dit-il, avec l'enthousiasme d'un petit garçon de 8 ans qui vient d'avoir un nouveau petit chien.

"M. Gagné, vous n'avez pas encore vu la chambre, attendez un peu".

"Cela n'a rien à voir", dit-il.

"Le bonheur est quelque chose que je choisis à l'avance. Que j'aime ma chambre ou pas ne dépend pas des meubles ou de la décoration - ça dépend plutôt de la façon dont moi je la perçois".

 

"C'est déjà décidé dans ma tête que j'aime ma chambre. C'est une décision que je prends tous les matins à mon réveil".

 

"J'ai le choix, je peux passer la journée au lit en comptant les difficultés que j'ai avec les parties de mon corps qui ne fonctionnent plus, ou me lever et remercier le ciel pour celles qui fonctionnent encore".

"Chaque jour est un cadeau, et aussi longtemps que je pourrai ouvrir mes yeux, je focusserai sur le nouveau jour et tous les souvenirs heureux que j'ai amassés tout au long de ma vie".

"La vieillesse est comme un compte de banque. Tu retires de ce que tu as amassé".

"Donc, mon conseil pour vous, serait de déposer beaucoup de bonheur dans votre compte de banque des souvenirs.

Merci de votre participation à remplir mon compte de banque car je dépose encore".

Souvenez-vous de ces simples règles pour être heureux:

1. Libérez votre cœur de la haine.

2. Libérez votre tête des soucis.

 

3. Vivez simplement.

 

4. Donnez plus.

 

5. Attendez- vous à moins.

 

Et vous serez heureux...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۶ ، ۰۸:۲۸
شهلا دوستانی

 


 

وقتی دمای درجه ی دماسنج  پایین می آید ابتلا به سرماخوردگی بسیار رایج می شود ، اما  این موضوع بسیار هم خطرناک نیست زیرا روشهایی برای اجتناب از آن وجود دارد.

بالاخره از راه رسید،  برگها شروع به ریزش کردند، ساعت هشت شب است، بدون بارانی خارج شدن خطرناک است بخصوص وقتی دما بسیار پایین آمده. خلاصه، پاییز نزدیک است و سیستم دفاعی بدن را با سپرهایی که بدن را از هر نوع میکروب درست و حسابی محافظت می کنند، فعال شده است.  ولی برای اجتناب از هر نوع سرماخوردگی باید تدابیر مناسبی اتخاذ نمود.

شکر بس است و به ماهی فروشی بروید

اول از همه بهتر است به مبارزه با قند بروید، از جمله، بدترین شکرها، آبنبات ها و آن شکرهایی که در محصولات صنعتی پنهان شده اند و یا تغییر شکل داده اند. این شکرها هستند که سیستم ایمنی بدن را ضعیف می کنند. چرا؟    دکتر اد  وره ناتورپاتی،[1] اینگونه توضیح می دهد:" زیرا  با زیاد خوردن شکر،تعداد سلولهای سفید زیادتر می شوند در نتیجه  سیستم ایمنی در مبارزه با حمله ویروسی عملکرد ضعیفتری پیدا می کند. و بایست بطور عملی بخصوص از خوردن نوشابه ها و شکلات ها خود داری کرد.

 

در عوض، بشدت توصیه می شود برای تقویت بدن از مواد معدنی استفاده کنید. و محصولات دریای برای اجرای این ماموریت بهترین گزینه هستند. ماهی ها و سخت پوستان را می توان به مقدار زیاد خورد. جلبلکها سرشار از مواد معدنی هستند. می توانید آن را مثلا در تارتار امتحان کنید. سوپ گزنه نیز خوب است، این برگ با موادمعدنی بسیارش برای سلامتی مفید است. این سوپ را که داروی مادر بزرگها ست ، هفته ای یکبار میل کنید.

زود بخوابید

این خواب است که سیستم ایمنی بدن را بازسازی می کند.

با پرندگان شب همدمی کردن برای سلامتی بد است. زود به رختخواب بروید زیرا برا ی  سرحال بودن خوب است.  دکتر اد وره توضیح می دهد که :" وقتی می خوابید ملاتونین بدن( هورمون خواب) بین ساعت 22 و 7 صبح راه می افتد، و همین باعث بازسازی سیستم ایمنی می شود." علاوه براین،با زود خوابیددن این امید وجود دارد که خوابی شیرین همچون زیبای خفته داشته باشید. توصیه می شود که هشت ساعت در شب بخوابید. و چنانچه برنامه دلخواه تلویزیون بیداری را طولانی کرد باید گفت اصلا خوب نیست، پس حداقل چراغها را خاموش کتید.

ورزش کنید

 ورزش خستگی می آورد ، این مطلب جدیدی نیست. با این وجود، کفش های ورزشی خود را بپوشید و راه بیافتید. بهترین نسخه: فعالیتهای مناسب قلب است ، مثل شنا، دویدن و یا بوکس.  این فعالیتها باعث استقامت بهتر می شود, مقاومت بدن را بالا می برد در نتیجه کمتر مغلوب میکروب های سرماخوردگی می شوید.فقط باید از تعرق زیاد در شب جلوگیری کرد زیرا   فرایند خواب را پیچیده می کند. هدف این نیست که در المپیک بعدی انتخاب شوید،45 دقیقه دو یا سه بار در هفته، خیلی مناسب است. اگر وقت ندارید، اصل اینست که هرچقدر می توانید حرکت داشته باشید. سعی کنید بطور مرتب حداقل یکبار در هفته ورزش کنید.

 

زیاد خود را نپوشانید

عادتهای بد، زندگی را سخت می کنند. مثل همین عادت،  تا هوا سرد می شود خود را در سه تا پولیورمی پیچانید. اولااین بهترین راه است تا عرق ریزان به سر کار بروید، دوما، در مقابل سرما  از خودتان زیادی محافظت کرده اید، کاری که باعث کردن بازی  بچه ها می شود. اگر آنها هرگز سرما نخورند یاد نمی گیرند که از خود محافطت کنند. بدن بطور طبیعی می داند چگونه از خود محافظت کند، بنابراین اجازه بدهیم که او با توجه به شرایط خود را مدیریت کند. این موضوع در مورد حرارت خانه هم صادق است دکتر الکساندر چوپارد می گوید:" اتاقها را نباید زیادگرم کرد ،با دمای 25 درجه پوشیدن یک ژیله وپرسه زدن هیچ معنایی ندارد. . دمای 19 درجه برای سالن و برای اتاق دمای 18 درجه ایدال است."


 از گیاهان بهره ببرید


اکیناسه{سرخارگل} سیستم ایمنی بدن را فعال می کند

آویشن یکی از گیاهان ضد عفونی کننده قوی است. این گیاه یکی از یاران قدرتمند ما در دوران سرماست. ولی زنان باردار و شیرده و نیز کسانی که به این نوع خانواده مثل نعنا  حساسیت دارند باید از آن اجتناب کنند. اما برای دیگران، این گیاه به صورت خشک شده  در فروشگاه های بیو یافت می شود. برای پیشگیری و درمان برای چند دقیقه آن را دم کنید. این نوشیدنی معجزه می کند. کار آخر؟ یک قاشق مربا خوری عسل بخورید تا  گلو را شیرین کنید و از درد های آن بکاهید. گیاه دیگری که در این فصل بکار گرفته می شود : اکیناسه یا سر خار گل است . دکتر الکساندر چوپارد توضیح می دهد:" این گیاه سیستم ایمنی بدن را فعال می کند، این گیاه بصورت تازه و جدا شده ونیز بصورت کپسول وجود دارد."

 

هوا را هر روز عوض کنید

طبق نظر دکتر الکساندر چوپارد درون محل زندگی ، حتی اگر هر هفته نظافت شود مانند بیرون آلوده است. اما نترسید. پاک کننده ها کار خود را  می کنند اما درون خانه مانند گلدان در بسته است. دکتر اینگونه توضیح می دهد:" ما  تمامی"ات و آشغال" ها مثل باکتری ها و ویروسها را از خارج با خود به خانه می آوریم. پس ضروری است هر روز به مدت ده دقیقه هوا را عوض کنیم. بنابر نظر اد  وره  بدن یک ماده آلوده را به عنوان ویروس و یا میکروب شناسایی می کند، بنابراین در باز کردن پنجره ها تردید به خود راه ندهید. الکساندر چوپارد اضافه می کند:" و بهتر است درمورد تعویض هوای محل کار خود هم فکری بکنید، زیرا انسان وقت زیادی را در آنجا می گذراند. به این ترتیب شما  می توانید از برابر ویروسها ی کوچکی که زندگی شما را خراب می کنند و باعث می شوند پول خود را صرف خرید دستمال کنید، جا خالی می دهید.



Six conseils pour éviter de tomber malade quand les températures chutent

Lucie Rousselle | Le 18 septembre 2017

 Comment éviter de succomber... au froid ?


Hériter du rhume saisonnier quand le thermomètre dégringole est un grand classique, mais pas une fatalité. Mode d’emploi pour l'éviter.


Ça y est, les feuilles commencent à tomber, il fait nuit à 20 heures, sortir sans parapluie devient périlleux et surtout les températures chutent. Bref, l’automne approche et met notre système immunitaire, le bouclier qui protège des microbes en tout genre, à rude épreuve. Alors pour éviter toute la panoplie du rhume, on anticipe en adoptant les bons réflexes.

 

 

Arrêter le sucre et aller chez le poissonnier

 

Il est d’abord important de partir en croisade contre le sucre. À savoir, le mauvais sucre, celui des bonbons ou encore celui qui se cache dans les plats industriels et transformés par exemple. C’est lui qui fait baisser le système immunitaire. Pourquoi ? «Parce que manger trop de sucre augmente la production de globules blancs, ce qui rend le système immunitaire moins opérationnel pour lutter contre une attaque virale», explique Aude Veret, naturopathe. En pratique, on évite les viennoiseries, les barres chocolatées et les sodas.

 

En revanche, faire le plein de minéraux est vivement conseillé pour doper son corps. Les produits de la mer sont les meilleurs agents pour remplir cette mission. Poissons ou crustacés, tout peut être dévoré sans  mines ion. «Les algues (wakamé, nori ou dulse) sont aussi très riches en minéraux, à tester en tartare par exemple», propose la naturopathe. La soupe d’orties est aussi au menu. Ce  mines feuille, excellent pour la santé Ce remède de grand-mère est à consommer une fois par semaine.

 

Se coucher tôt

 

C'est le sommeil qui régénère le système immunitaire

Jouer les oiseaux de nuit est mauvais pour la santé. Se mettre au lit de bonne heure est essentiel pour être en forme. «Quand on dort, la mélatonine du corps (hormone du sommeil) se met en route entre 22 heures et 7 heures du matin, et c’est elle qui régénère le système immunitaire», explique Aude Veret. Du coup, se coucher tôt est essentiel pour espérer avoir un sommeil réparateur digne de la Belle au bois dormant. L'idéal est de dormir huit heures par nuit. Et si le programme télé préféré joue les prolongations, tant pis. Extinction des feux quand même.

Faire du sport

 

Le sport fatigue, ce n’est pas un scoop. Alors, on enfile ses baskets et on s’y met. La meilleure prescription : les activités cardio, comme la natation, le running ou la boxe. Elles vont améliorer l'endurance, rendre le corps plus résistant et donc moins sujet aux petits rhumes. Il faut juste éviter de transpirer trop tard le soir, sinon trouver le sommeil peut s'avérer compliqué. Le but n’est pas d’être sélectionnée aux prochains J.O.. Quarante-cinq minutes de sport, deux à trois fois par semaine, c'est parfait. Si l'on manque de temps, le principal est de bouger le plus possible. Tentez toujours d'être régulière et de faire du sport au moins une fois par semaine.

Ne pas trop se couvrir

à s'emmitoufler dans trois pulls

Les mauvaises habitudes ont la vie dure. Comme celle qui consiste à s'emmitoufler dans trois pulls  dès qu'il fait froid. Premièrement, c’est le meilleur moyen d’arriver en sueur au bureau. Deuxièmement, à trop protéger son corps du froid, il joue l'enfant gâté. S’il n’a jamais froid, il n’apprend pas à se défendre. Il sait le faire naturellement, alors on le laisse gérer la situation. Idem pour la température d’une habitation. «Il ne faut pas surchauffer les pièces. Une température de 25 degrés pour déambuler en débardeur n’a aucun sens. Un thermomètre à 19 degrés pour le salon et à 18 degrés pour la chambre est l’idéal», explique Alexandra Chopard, docteure en pharmacie.

Jouer les herboristes

L'échinacée stimule les défenses immunitaires

Le thym fait partie des plantes au pouvoir assainissant. Il est un redoutable allié pendant les périodes de froid ; à éviter en revanche pour les femmes enceintes ou allaitantes. À écarter aussi pour les personnes allergiques aux plantes de la même famille que le thym, comme la menthe par exemple. Pour toutes les autres, cette herbe est trouvable en magasin bio, sous forme séchée. Dans un but préventif ou curatif, faire infuser pendant plusieurs minutes. Ce breuvage peut être miraculeux. La touche finale ? Une cuillère à café de miel pour apporter un goût sucré et soulager la gorge. Autre plante à adopter en cette saison : l'échinacée. «Elle stimule les défenses immunitaires, on la trouve sous forme d'EPS (extrait de plantes fraîches) ou sous forme de gélules, le tout en pharmacie», conseille Alexandra Chopard.

 

 

Aérer tous les jours

 

Selon Alexandra Chopard, l’intérieur des habitats est plus pollué que l’extérieur. Même si le ménage est fait toutes les semaines ? Pas de panique, les détergents fonctionnent, mais un appartement ou une maison sont des vases clos. «À la maison, on ramène toutes les "cochonneries" de l’extérieur, des bactéries et des virus», explique la docteure. Il est donc primordial d’aérer tous les jours au moins dix minutes. Selon Aude Veret, un polluant est perçu comme un virus ou un microbe par le corps, alors pas d’hésitation à ouvrir la fenêtre. «Il faut aussi bien penser à aérer son espace de travail car on y passe énormément de temps», ajoute Alexandra Chopard. De cette manière, vous esquiverez le petit virus qui empoisonne la vie et qui fait dépenser des fortunes en mouchoirs.



[1] Naturopathy نوعی پزشکی غیر متعارف است که هدف آن ایجاد تعادل در عملکرد بدن است به این  معنی که طبیعت بدن را با  رژیم غذایی، آروماتراپی، شیوه زندگی، فیتوتراپی، تکنیک های دستی، تمرینات و غیره.متعادل نگه می دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۸:۲۰
شهلا دوستانی

مذهب چیزی جز سایه هستی بر هوش بشری نیست[1].

حیوانات از خدا هستند و حماقت از انسان.[2]

 مردم این را بدانند  چون کلمه ، موجودی است زنده، دست متفکر هنگام نوشتن می لرزد[3].

خنداندن یعنی کاری برای از خاطر بردن. چه کار نیکی بر زمین ،چه تقسیم کننده ای : فراموشی (در میان مردم)[4].

آرزو، خوشبختی است؛ انتظار، زندگی است.[5]

افتخار ، خورشید موخر، ماه آرام و گرفته ای که بر روی گورستان بالا می آید[6].

مسیح می گوید عشق بورزید؛ کلیسا می گوید پرداخت کنید[7].

جهنم هوشمندانه باز هم از بهشت ابلهانه بهتر خواهد بود[8].

در "شناختن" ، " متولد شدن" نهفته است[9] .

اگر شما قدرت دارید، برای ما حق باقی مانده است[10].

ما فقط یک جنبه مسایل را می بینیم[11].

جهنم یعنی فقدان ابدیت[12].

افول مردان بزرگ، افراد معمولی و کوچک را مهم می نماید. هنگامی که خورشید در افق فرو می رود، کمترین سنگریزه ها سایه های بزرگ  می یابند و با خود می اندیشند که چیزی هستند[13]


Victor Hugo


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۱۲
شهلا دوستانی


نوجوانی با مادرش تنها زندگی می کرد این دو رابطه ی خاصی با هم داشتند. با وجود اینکه پسر تمام دوره های فوتبال را گذرانده بود،  هنوز نیمکت نشین بود ولی مادرش همیشه برای تشویق او روی سکو بود. اوهرگز  حتی یک مسابقه را هم از دست نداده بود.

در ابتدای دوره دبیرستان او هنوزکوچک ترین بچه کلاس بود ،مادرش همچنان او را تشویق می کرد،  ولی به او می فهماند که اگر دوست ندارد مجبور نیست فوتبال بازی کند. ولی پسر چون او عاشق فوتبال بود ادامه داد.

او مصمم بود بهترین تمرینها را انجام دهد و امید داشت که کمی بعد او را برای بازی انتخاب کنند. در طول دوره دبیرستان، او در هیچیک از تمرینها و گروه ها غیبت نداشت. اما همچنان نیمکت نشین بود. و مادرش همچنان وفادار بر سکو می نشست و همیشه او را با کلامی تشویق می کرد.  

وقتی او وارد کالج شد، تصمیم گرفت شانس خود را در تمرینات امتحان کند تا شاید بعنوان تازه کار پذیرفته شود. همه فکر می کردند او هرگز پذیرفته نخواهد شد، اما او موفق شد. مربی پذیرفت نام او را در لیست قرار دهد زیرا او در تمام  تمرینات شرکت می کرد و برای هم تیمی هایش انگیزه ایجاد می کرد. وقتی قهمید که پذیرفته شده آنقدر خوشحال شد که تا نزدیکترین تلفن دوید تا به مادرش خبر دهد.

مادر نیز در شادی پسرش سهیم شد و تمام بلیطهای فصل  مسابقات تیم  پسرش را خرید. این ورزشکار جوان تلاش کرد در تمام چهار سال در تمرینات غیبت نکند، اما هرگز در یک مسابقه هم نام او را قرار ندادند.

آخر فصل بازی های فوتبال جوانان رسید، مدتی قبل از مسابقه ی بزرگ حذفی، او دوان دوان وارد زمین شد ، مربی او را دید ، در دست مربی تلگرامی بود. مرد جوان تلگرام را خواند و ساکت شد. غم بزرگی راه گلویش را بسته بود تا بالاخره به مربی اش گفت: " امروز صبح مادرم فوت کرده، می توانم امروز به تمرین نیایم؟"

مربی بازوانش را به آرامی دور شانه های او حلقه کردو به او گفت:" پسرم، بقیه هفته را مرخصی بگیر. در واقع تو مجبور نیستی حتی برای مسابقه شنبه آینده هم برگردی."

شنبه بعد، مسابقه اصلا خوب پیش نمی رفت، در سومین کوارتر، در حالیکه تیم ده امتیاز عقب بود، مرد جوانی  به درون رخکن رفت و لباس تیمش را پوشید. وقتی که او دوان دوان آمد، مربی و بچه های تیم از اینکه اینقدر زود آمده بودند زبانشان بند آمده بود.

مرد جوان به مربی گفت:" مربی، خواهش می کنم، اجازه دهید بازی کنم، من حتما باید امروز بازی کنم." مربی وانمود کرد چیزی نشنیده است.  حتی نباید فکرش را هم کرد که بخواهد بدترین بازیکن خود را در این باز ی مهم بازی دهد. اما مرد جوان بسییار اصرار کرد، مربی دلش به حال او سوخت و قبول کرد. "قبوله تو می روی تو  زمین" . چند لحظه بعد مربی و هم تیمان و تماشاگران آنچه را می دیدند باور نمی کردند. این جوان ناشناس، که پیش از این هرگز بازی نکرده بود، تمام کارهایی را که دقیقا می بایست انجام دهد را بدرستی انجام می داد. تیم رغیب نتوانست او را متوقف کند. او می دوید، سد راه می شد وچون ستاره می درخشید.در آخرین دقایق بازی او پاسی را فرستاد و بی وقفه دوید و نقطه برنده را مشخص کرد. تماشاگران به شدت او راتشویق می کردند. هم تیمی هایش، او را بر دوش گرفتند.

هرگز دیده نشده بود که {کسی را } اینگونه تشویق کنند.  بالاخره وقتی سکوها خالی شد، و بازیکنان دوش گرفتند و رختکن را ترک کردند. مربی دید که جوان در گوشه ای ساکت نشسته.به او گفت:" پسرم، ندیدم تا این حد در فکر باشی. تو عالی بودی. بگو چی شده؟  چی شد که اینطوری شدی؟" جوان به مربی نگاه کرد، چشمانش پر از اشک شد، به او گفت:" می دانید که مادرم این هفته درگذشت، اما آیا می دانستید که او نابینا بود؟" جوان بسختی آب دهانش را قورت داد و بزور لبخند زد: " مادرم به تمام مسابقات من می آمد. اما امروز، اولین باریست  که او می تواند بازی کردن مرا ببیند ، من می خواستم به او نشان دهم که قابلیت یک بازیکن خوب را دارم."




Les yeux de l'amour

Par renal le 11 Mars 2017 à 10:01


 

Un adolescent vivait seul avec sa mère et ils avaient une relation privilégiée. Bien que le fils passe toutes ses parties de football assis sur le banc, sa mère était toujours dans les estrades pour l'encourager. Elle ne manquait jamais une partie.

Au début du secondaire, il était encore le plus petit de sa classe et sa mère, tout en continuant à l'encourager lui fit comprendre qu'il n'était pas obligé de jouer au football s'il ne voulait plus jouer. Mais comme il adorait le football, il décida de continuer.

Il était bien décidé à faire de son mieux à toutes les pratiques et espérait qu'on finirait peut-être par le laisser jouer un peu plus tard.

Tout au long de son secondaire, il n'a jamais manqué une seule pratique ou partie, mais dû se contenter de réchauffer le banc. Fidèlement, sa mère était toujours dans les estrades et avait  toujours des mots d'encouragement pour lui.

 

Lorsqu'il fit son entrée au collège, il décida de tenter sa chance aux essais afin d'être accepté comme recrue. Tout le monde était certain qu'il ne serait jamais accepté, mais il réussit. L'entraîneur admit qu'il le gardait sur la liste parce qu'il participait de tout coeur à chaque pratique, ce qui, par le fait même, avait un effet motivateur sur ses coéquipiers. Lorsqu'il apprit qu'il avait été accepté, il fut si content qu'il courut au téléphone le plus près pour l'annoncer à sa mère.

Elle partageait son enthousiasme et reçut des billets de saison pour toutes les parties de l'équipe du collège. Ce jeune athlète tenace ne rata aucune pratique au cours de ces quatre années, mais ne fut jamais appelé à jouer dans un seul match.

C'était maintenant la fin de la saison de football junior et comme il arrivait sur le terrain en courant, quelque temps avant le grand match des éliminatoires, l'entraîneur vint à sa rencontre, un télégramme à la main. Le jeune homme lut le télégramme et devint silencieux. Une grosse boule lui nouait la gorge lorsqu'il annonça à son entraîneur:

" Ma mère est décédée ce matin. Est-ce que je peux manquer la pratique aujourd'hui? "

L'entraîneur pose doucement son bras autour de ses épaules et lui dit: " Prends congé pour le reste de la semaine, fiston. En fait, tu n'as même pas besoin de revenir pour la partie samedi prochain. "

Le samedi suivant, la partie ne se déroulait pas bien du tout. Au troisième quart, alors que l'équipe traînait de l'arrière par 10 points, un jeune homme silencieux se faufila dans le vestiaire et revêtit son équipement. Lorsqu'ils le virent arrivant en courant, l'entraîneur et les coéquipiers furent abasourdis de le voir de retour si tôt.

" Entraîneur, s'il vous plaît, laissez-moi jouer. Je dois absolument jouer aujourd'hui. " lui dit-il. L'entraîneur fit semblant de ne pas l'avoir entendu. Il était hors de question qu'il fasse jouer son pire

joueur pendant un match aussi crucial. Mais le jeune homme insista et finalement, ayant pitié de lui, l'entraîneur accepta. " Ok, tu peux y aller. " Quelques minutes plus tard, l'entraîneur, les coéquipiers

et tous les spectateurs dans les estrades n'en croyaient pas leurs yeux. Ce jeune inconnu, qui n'avait jamais joué auparavant, faisait exactement tout ce qu'il fallait et correctement. L'équipe adverse n'arrivait pas à l'arrêter. Il courut, bloqua et plaqua comme une étoile. Dans les dernières minutes de jeu, il intercepta une passe et courut sans s'arrêter et marqua le point gagnant. Les spectateurs sautaient de joie.Ses coéquipiers, le portèrent sur leurs épaules.

Des applaudissements comme on en avait jamais eu. Finalement, une fois que les estrades furent vides, et que les joueurs eurent pris leur douche et quitté le vestiaire, l'entraîneur remarqua le jeune homme assis en silence dans un coin. Il lui dit: " Fiston, je n'arrive pas à y  croire. Tu as été fantastique. Dis-moi ce qui t'est arrivé? Comment as-tu fait? " Les yeux emplis de larmes, il regarda l'entraîneur et lui dit: " Vous savez que ma mère est décédée cette semaine, mais saviez-vous qu'elle était aveugle? " Il avala avec difficulté et s'efforça à sourire: " Ma mère est venue à toutes mes parties, mais aujourd'hui, c'était la première fois qu'elle pouvait me voir jouer et je voulais lui montrer que j'étais capable de bien jouer. "

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۲۰
شهلا دوستانی

 

در این بخش به معرفی کتاب خوب " feeling good "اثر روانشناس و پژوهشگر "دکتر برنز" می پردازم .وترجمه ی گزیده ای از بخشهای آن را می اورم.  از نظر من، این کتاب بسیاری از تفکرات ما را که منجر به نوعی افسردگی می شود مورد مطالعه قرار داده و راهکارهایی برای اصلاح این تفکرات ارائه کرده. معتقدم اگر کسی در این رابطه بخواهد به خود کمک کند، این کتاب می تواند کمک خوبی برای او باشد. این کتاب ترجمه شده و در بازار موجود است.

 این گزیده ها، شما را از خواندن کتاب بی نیاز نمی کند و بیشتر مناسب کسانی است که علاقمندند با موضاعات کلی کتاب آشنا شوند. ترجمه این خلاصه از روی اصل کتاب انجام گرفته و از انگلیسی به فارسی است. شماره صفحات داده شده با شماره صفحات کتاب اصلی مطابقت دارد.  اصل کتاب را می توانید از طریق اینترنت دانلود کنید.feeling good-

 

  فردی که دچار افسردگی است عموما خود را با این صفات توصیف می کند: شکست خورده، معیوب، طرد شده و محروم .(ص53)

وقتی افسرده هستید همواره باور دارید که بی ارزشید. و هر چه افسرده تر باشید این حس شدیدتر خواهد بود.(ص53)

متاسفانه، وقتی شما افسرده اید ممکن است در باور به اینکه انسان نا کارآمدی هستید، تنها نباشد. در موارد بسیاری بر اینکه ناسازگارید یا شکست خورده اید و یا اینکه هیچ خوبی در وجودتان نیست آنقدر پافشاری می کنید که دوستان و خانواده و یا حتی روانکاو خود را وادار به پذیرفتن باورتان میکنید.(ص55)

در واقع شمار بسیاری از افراد افسرده کسانی هستند که دیگران آنها را بسیار دوست دارند. اما این موضوع وضع را اصلا بهبود نمی بخشد زیرا مورد علاقه بودن  و عزت نفس دو مقوله ای است که اغلب اشتباه گرفته می شود. و در آخر، فقط احساس خودتان در باره ارزشمند بودنتان  نشان می دهد در باره خود چه حسی دارید.  ممکن است با کم طاقتی بپرسید: خوب، حالا چگونه احساس مفید بودن داشته باشم." چگونه احساس ارزشمند بودن کنم؟حقیقت اینست، من احساس لعنتی ناکارآمدی می کنم، و بر این باورم که بخوبی دیگر مردمان نیستم. و باور نمی کنم که بتوانم کاری کنم که این حس فاسد تغییر کند و به همین دلیل است که من اساسا همین طور هستم". (ص57)

یکی از خصیصه های اصلی شناخت درمانی اینست که با سماجت حس بی ارزش بودن را از خودتان دورمی کنید.در جلساتی که من با بیمارانم داشتم آنها را به سمتی هدایت میکردم تا در تصور منفی  که از خودشان دارند، تحولی ایجاد شود. سوالی را بارها و بارها از آنها می پرسیدم:" آیا پافشاری شما بر اینکه لزوما  شکست خورده اید واقعا درسته؟"

اولین قدمی که باید برداشت بررسی دقیق  چیزی است که  در باره خود می گویید یعنی وقتی اصرار دارید که {بگویید} هیچ خوبی در شما نیست. دلایلی که برای دفاع از بی ازرشمند بودن خود می آورید اغلب بی معنی است.(57)

در عمل، مطالعات نشان داده ا ند، در موقع افسردگی، برخی از قابلیت های درست فکر کردن را ازدست می دهید؛ قادر نیستید دورنمای درستی از مسائل بدهید. اهمیت رویدادهای منفی زیاد می شود تا آنجایی که تمام واقعیت زندگی شما را پر می کند  - و نمی توانید به درستی بگویید اختلال در کجاست. همه چیز به نظرتان واقعی می رسد. توهم آن جهنمی که خلق کرده اید به باور عینی تبدیل می شود.

هر چه بیشتر افسرده می شوید بیشتر احساس بدبختی می کنید و افکارتان بیشتر نابهنجار می شود. و در گفتگو، وقتی ذهنی آرام دارید، نمی توانید تجربه ای از کم ارزشی خود و یا افسردگی بخاطر بیاورید.

افسردگی ما اغلب ناشی از اختلالات شناختی ماست . این اختلالات عبارتند از:

 

 

همه چیز یا هیچ چیز:

 این اختلال در مورد تمایل فرد به ارزیابی خود، با انتخابهای ممتاز است ، چهار چوب های سفید و سیاه. همه چیز یا هیچ چیز این اختلال اساس کمال گرایی را تشکیل می دهد و باعث می شود شما از اشتباه  و نقصان بترسید زیرا در این صورت خود را مثل یک بازنده کامل می بینید و احساس نقصان و بی ارزشی می کنید نام تکنیکی این اختلال شناختی " تفکر قطبی" است.

 

تعمیم افراطی:

فرد مطابق  میل خود نتیجه گیری می کند. {مثلا} اگر اتفاقی برای شما یکبار  بیافتاد تصور می کنید این اتفاق بارها و بارها مانند ماشین جک اسپاد  تکرار خواهد شد.  به عنوان مثال، فروشنده افسرده ای متوجه فضله ی پرنده ای روی پنجره ماشینش می شود و با خود فکر می کند" این درست مثل شانس من است ، پرنده ها همیشه روی شیشه من خرابکاری می کنند.!" وقتی از او  در باره این خاطره توضیح خواستم، او اذعان کرد که در طول بیست سال سفر جز آن یک مورد چیز دیگری را به خاطر نمی آورد. فردی که اختلال تعمیم افراطی دارد تقریبا به طور مرتب احساس می کند طرد شده است.

 

فیلتر ذهنی:

فرد جزئیات منفی را از هر موقعیتی جدا می سازد و فقط آن جزئیات را بسط می دهد. وبنابراین برداشت فرد از موضوعات فقط منفی می شود. مثلا، دانشجوی افسرده ای متوجه می شود که عده ای از دانشجویان بهترین دوست او را مسخره می کنند، عصبانی می شود و با خود فکر می کند :" این، نسل بشر است – بیرحم و بی احساس!" او این واقعیت را نادیده می گیرد که در چند ماه گذشته اگر نگوییم هیچ کس، فقط چندین نفر در مورد دوست او  بی احساس و بیرحم  بودند!

 

سلب صلاحیت از مثبت ها

یکی از جالبترین توهمات ذهنی تمایل مستمر برخی از افراد افسرده به تبدیل تجربیات خنثی و یا مثبت به منفی است. یکی از مثال های عادی آن :همه ی ما ممکن است خودمان را به این گونه پاسخگویی ها موظف کرده باشیم، به عنوان نمونه وقتی کسی از ظاهرما و یا کار ما تعریف می کند؛ در این هنگام اتوماتیک وار به خود می گوییم" اینها فقط لطف دارند" با یک تغییر سریع از این تعریفشان سلب صلاحیت می کنیم. سلب صلاحیت از تجربه های مثبت  یکی از مخربترین شکلهای اختلالات شناختی است.

 

استدلال احساسی:

 

{در این  نوع اختلال} احساس خود را نشانه ای از واقعیت می پندارید. و حجت شما اینست که :    حس می کنم آدم بیخودی هستم، پس بیخودم.این دلایل آدم را به جهت غلط می کشاند. زیرا احساسات بازتابش اقکار و باورها هستند.

 

استدلال احساسی تقریبا در تمام افسردگی ها نقش دارند. چون احساس می کنید همه چیز منفی است پس تصور می کنید واقعا هم همینطور است. و به نظرتان نمی رسد که باید درمورد درستی دریافتی که چنین حسی را برای شما پدید آورده  است، کند و کاوی کنید.

 

یکی از عوارض جانبی دلایل احساسی ، به تعویق انداختن است. " وقتی در مورد میز کارم فکر می کنم که تمیز کردنش غیر ممکن است ، از خودم بیزار می شوم." شش ماه بعد بالاخره  شما قدری به خودتان فشار می آورید و این کار را انجام می دهید. و به نظرتان می رسد انجام این کار بسیار لذت بخش بود و بهیچوجه سخت نبود.بود. در تمام این مدت شما خودتان را گول زده بودید زیرا عادت کرده اید که اجازه دهید ÷احساسات منفی اعمال شما را هدایت کنند.

 

عبارت های باید و نباید:

 

{در این نوع اختلال} شما می خواهید با گفتن "باید این کار را بکنم"، "باید انجامش دهم" به خودتان انگیزه دهید. این عبارات باعث فشار و رنجیدگی شما می شود. و در انتها نتیجه برعکس می دهد و موجب بی تفاوتی و بی انگیزگی می شود. وفتی که واقعیت رفتارشما کمتر از استاندارهایتان باشد، انزجار از خود، خجالت، و حس گناه ایجاد می شود. وفتی تمام کارهای مردم از انتظار شما کمتر است، که اغلب هم همینطور است، حس محق بودن   پیدا می کنید  و به مردم به چشم حقارت نگاه می کنید وآنوقت یا  انتظارات خود را تاحد واقعیت پایین می آورید و یا از مردم سرخورده و مایوس می شوید.

 

نتیجه گیری  فوری  :

فرد به سرعت نتیجه گیری منفی می کند در حالیکه  این برداشت منفی با توجه به و ضعیت و حقایق موجه نیست.

 

نتیجه گیری فوری شامل دو مورد است، "ذهن خوانی" و "پیشگویی غلط" .

 

ذهن خوانی :

 شما می پندارید مردم با تحقیر به شما نگاه می کنند و اینقدر به این موضوع معتقد هستید که به خودتان زحمت اثبات آن را نمی دهید. فرض کنید درخیابان دوستی از کنار شما رد می شود او آنقدر در افکارش غرق است که متوجه شما نمی شود و به شما سلام نمی کتد. احتمالا به غلط  از این حرکت  برداشت می کنید که "او مرا نادیده گرفت مطمئنا دیگر مرا دوست ندارد."

 

پیشگویی غلط:

شما با خود تصور می کنید اتفاق بدی در شرف افتادن است، و این پیشگویی را هر چند غیر واقعی است به عنوان واقعیت می پذیرید.

آیا هیچ وقت چنین نتیجه گیری فوری کرده اید : فرض کنید به دوستی تلفن می کنید و او در زمان معمول پاسخ تلفن شما را نمی دهد بعد شما با خود فکر می کنید دوستتان پیام را شما را گرفته اما اینقدر به شما را علاقه ندارد که تلفن شما را پاسخ دهد. اشتباه شما:" ذهن خوانی".  بعد حالتان بهتر می شود و تصمیم می گیرید زنگ نزنید و با خودتان حساب می کنید:" اگر من دوباره زنگ بزنم او فکر می کند من چقدر نفرت انگیزم، من فقط خودم را احمق جلوه می دهم." و با این پیشگویی های منفی( پیشگویی غلط) شما از دوستتان دوری می کنید و احساس تحقیر می کنید. سه هفته بعد متوجه می شوید دوستتان اصلا پیام شما را نگرفته است.

 

بزرگ نمایی:

بزرگ نمایی وقتی است که  به اشتباهات، ترسها و یا نقصانهایتان نگاه کنید ودر مورد اهمیت آنها غلو کنید.: "اوه خدای من، من اشتباه کردم.. چه وحشتناک ! چقدر بد!  این حرفها مثل آتشی همه گیر پخش می شوند! آبرویم رفت! این اختلال را "فاجعه سازی "هم می گویند. زیرا شما یک واقعه عادی منفی را به هیولاهای کابوس مانند تبدیل می کنید.

 

کوچک نمایی:

 

به نحو ناهمگونی همه چیز را کوچک می کنید تا تبدیل به ذره می شود( ویژگی های خوبتان یا نقصان همکارانتان) به آن ترفند دوربین {برعکس} هم می گویند.

 

وقتی د ر مورد توانایی ها خود فکر می کنید ممکن است اشتباه عمل کنید. یعنی از جهت برعکس دوربین به آن نگاه کنید به همین جهت همه چیز کوچک و کم اهمیت تر به نظر می رسد. اگر نقصان ها را بزرگ کنید و نکات مثبت را کوچک، شما مطمئنا در خود احساس تحقیر بوجود می آورید. ولی مشکل از شما نیست، بلکه لنزهای اشتباهی است که  زده اید.

 

 برچسب و انگ زدن به خود:

 

برچسب زدن  یعنی ازخود تصویری کاملا منفی بر اساس اشتباهاتان  بدهید. انگ زدن به خود شامل توصیف واقعه ای است با کلمات احساسی  بسیار منفی  و یا نادرست . فرض کنید ،موجودی خود را که  سرمایه گذاری  کرده اید عوض بالا رفتن سقوط  کند، در این وقت احتمالا  به جای اینکه بگویید" من اشتباه کردم"  می گویید "من بازنده ام"  .

 

زندگی پیچیده و همواره در حال تغییراست: جریانی از افکار، احساسات و اعمال که بیشتر به رودخانه شبیه است تا به یک مجسمه.  خود را با برچسب های منفی معرفی نکنید.

 و نیز وقتی شما به دیگران برچسب می زنید به طور اجتناب ناپذیری دشمنی ایجاد می کنید. 

 

شخصی سازی:

   این اختلال مادر تمام اشتباهات است! {در این اختلال} شما خود را مسئول اتفاق منفی می دانید، در حالیکه هیج اساسی بر این تفکر وجود ندارد.

 مثلا، وقتی مادری  یادداشتی از طرف معلم فرزندش دریافت می کند که در آن اشاره به خوب کار نکردن بچه شده؛ بلافاصله یا خود فکر می کند " من باید مادر بدی باشم، این نشان می دهد چقدر من بی صلاحیتم." شخصی کردن مسائل باعث ایجاد حس گناهی فلج کننده در شما می شود. و از این درماندگی و احساس وظیفه ای که شما را مجبور به حمل تمامی دنیا بر روی شانه ها یتان می کند رنج می برید. شما تاثیر را با کنترل اشتباه گرفته اید.

 

وقتی خود را کم ارزش میشمارید،  بیشتر دچار کدام اختلالات شناختی  شده اید ؟ وقت خوبی است که لیست اختلالات را که در بالا آورده شده را مروری بکنید و بر آنها تسلط پیدا کنید. بیشترین اختلال شناختی در هنگام بی ارزش شمردن خود: اعتقاد به "همه چیز یا هیچ چیز" است . اگر زندگی را در چنین دسته بندی شدید ی قرار دهید ممکن است به این باور برسید که کار تان یا عالی است و یا وحشتناک   چیز دیگری {در این مابین} وجود ندارد. یک موقع فروشنده ای به من گفت "نتیجه ی 95% یا بهتر برای فروش ماهیانه ی او قابل قبول است، 94 درصد و پایین تر از آن معادل شکست است.(ص 58)

{ممکن است بپرسید چگونه باید از این اختلالات خلاص شد من می خواهم خودم را از این اختلالات خلاص کنم،  اما کسی راهش را نشانم نمی دهد}

جای تعجب ندارد. شما سالها و سالها با عادت های غلط، اینگونه فکر و زندگی کرده اید، عاداتی که باعث پایین آمدن اعتماد به نفس در شما شده است.

پس برای برگردندان این حالت به تلاشی مستمر و مدام نیاز  دارید.آ یا کسی که لکنت زبان دارد، به صرف اینکه بر این حقیقت آگاه است  که کلمات را درست بیان نمی کند، لکنت زبانش خوب می شود   ؟ آیا بازی، تنیس باز خوب میشود  صرفا یه خاطر اینکه مربی اش به او می گوید "تو توپ را به تور می زنی".

خوب از آنجایی که "حس شدن" و "درک شدن" موضوعی- دو اساس استاندارد شورای روانشناسان- کمک چندانی نخواهد کرد، پس چه باید کرد؟ به عنوان یک شناخت درمانگر،برای شما سه هدف برای مبارزه با  این حس غلط "خود بی ارزش شمردن" ارائه می کنم :

تغییر سریع و قاطعانه در نحوه تفکرات، احساسات و رفتارها.  و این اهداف تنها و با برنامه و تلاش مستمر حاصل می شود . برنامه ای که روش ساده و معینی دارد که روزانه باید اجرا شود. اگر حاضرید تا زمان و تلاش منظمی برای این کار  بگذارید می توانید انتظار نتیجه ای متناسب با تلاشتان داشته باشید.

آیا حاضرید ؟ اگر این طور است، ما از ابتدا شروع می کنیم . شما باید در جهت بهبود تصوری که از خود دارید قدم مهمی بردارید.(ص61)

 

به خاطر بسپارید: هر گاه درخود  احساس افسردگی کردید تلاش کنید ارتباط این احساس را با افکار منفی پیشین و یا درحین افسردگی  بیابید. زیرا این افکار است که در واقع این حالت بد را در شما ایجاد کرده است. وقتی این افکار اصلاح شوند حالت شما نیز تغییر می کند.

 

 

متدهای  خاص برای بالا بردن اعتمادبنفس

1-    صحبت با منتقد درونی:

حس بی ارزشی با حرف های سرزنش آمیز درونی ایجاد می شود . عبارتهای که با آن ارزش خود را پایین می آوریم مثل: " در من هیچ چیز مثبت لعنتی پیدا نمی شود"، " من فضله ای بیشتر نیستم"، " من کمتر از دیگرانم" و چیزهایی شبیه اینها که حس ناامیدی و اعتماد بنفسی بیمار را ایجاد و تغذیه می کند. برای غلبه بر این عادت بد، طی سه قدم ضروری است:

a)        خودتان را آموزش دهید که متوجه این حر فهای درونی شوید و این افکارانتقادآمیز را همانطور که از ذهنتان می گذرد یادداشت کنید.

b)        بیندیشید که این افکار نشات گرفته از کدام اختلال شناختی است{ این اختلالات در بالا توضیح داده شده}

c)         با این افکار صحبت کنید تا ارزیابی از خود را بهتر کنید و به واقعیت نزدیک تر شوید.(ٌ62)

یکی از روشهای موثر برای اینکار تکنیک جدول سه ردیفه است.

فرض کنید شما ناگهان متوجه می شوید  برای جلسه ی مهمی دیر می رسید. قلبتان می گیرد و از ترس درهم می شوید. حالا از خودتان بپرسید: " الان چه افکاری از ذهنم می گذرد؟ چه به خودم می گویم؟ چرا این حرفها مرا ناراحت می کند؟" بعد اینرا در ردیف راست بنویسید.{تصویر 1}

ممکن است با خود فکر کنید مثلا؛" من هیچوقت کاری درست انجام نمی دهم" این افکار را در ردیف راست بنویسید و برای هر کدام شماره ای بگذارید. و یا با خود فکر کنید،" من در چشم همه کوچکم" ، "این نشان می دهد من یک بیشعورم" همانطور که این افکار به سرعت از ذهنتان عبور می کند آنها را یادداشت کنید. به چه دلیل؟ زیرا اینها دلایل واقعی  احساس اندوه شما هستند.  این عبارات همچون چاقو درون شما را می درد. مطمئنم منظور مرا درک می کنید برای آنکه آن را حس کرده اید.(ص62)

تصویر (1)

 

 

پاسخ های منطقی {به انتقاد از خود}           

اختلالات شناختی            

افکار نا خودآگاه

دفاع از خود               

  1. بی معنی است ، من بسیاری از کارها را درست انجام دادم.
  2. من همیشه تاخیر ندارم، این مسخره است ، به تمام قرارهایی که سر وقت رسیدی فکر کن، اگر من به قدر کافی  سر وقت نرسیدم روی این مسئله کار خواهم کرد و روشی را بکار می برم که بیشتر اوقات سر وقت برسم.
  3. ممکن کسی  بخاطر دیر آمدن من، دلسرد شده باشند، اما این آخر دنیا نیست. حتی ممکن است گاهی اوقات جلسه سر وقت تشکیل نشود.
  4. کافیه، من بیشعور نیستم.

 

  1. قبلا گفتم، من احمق هم نیستم . ممکن است وقتی دیر می رسم کمی نادان بنظر بیایم، اما این موضوع مرا تبدیل به آدم احمق نمی کند.هر کس ممکن است گاهی دیر برسد.

 

  1. تعمیم افراطی

 

  1. تعمیم افراطی

 

 

 

 

 

 

  1. ذهن خوانی

تعمیم افراطی

همه چیز یا هیچ چیز

پیش گویی غلط

  1. برچسب زدن {به خود}

 

  1. برچسب زدن

پیش گویی غلط

انتقاد از خود

  1. هیچ کاری را درست انجام نمی دهم

 

  1. همیشه دیر می رسم

 

 

 

 

 

 

  1. در نظر همه کوچکم

 

 

 

  1. این نشان می دهد چه آدم بیشعوری هستم

 

  1. از خودم یک احمق ساختم

 

 

 

 

قدم دوم چیست؟ وقتی 10 مورد اختلالات شناختی را خواندید برای این قدم آماده می شوید از 10 مورد اختلالات شناختی استفاده کنید و اگر می توانید اشتباه فکری خود را درهر فکر منفی ناخودآگاه ، شناسایی کنید. به عنوان نمونه: " من هرگز نمی توانم کاری را درست انجام دهم" نمونه ای از "تعمیم افراطی است". این را در ردیف وسط بنویسید. و  اختلال شناختی  دیگر افکار ناخود آگاه را نیز دقیقا مشخص کنید.( در شکل مشخص شده(

 

حالا شما برای قدم مهم تغییر و جانشین سازی آن افکار منفی  با افکاری  منطقی تر و رضایت بخش تر    آماده اید. آنها را در ردیف چپ بنویسید. تلاش نکنید با عبارتهای عقلانی  خود را شاد کنید  و یا چیزهایی بگویید که خود باورندارید. در عوض تلاش کنید حقیقت را تشخیص دهید. اگر آنچه را که در ردیف پاسخهای منطقی می نویسید قانع کننده و واقعی نباشد، کمترین کمکی نخواهد کرد.مطمئن  شوید پاسخی که به انتقاد ازخود می دهید، قانع کننده باشد. این پاسخ منطقی باید قابل عرضه در مقابل افکار ناخودآکاه غلط و غیر منطقی باشد.

مثلا در مقابل " من هیچ کاری را درست انجام نمی دهم " می توانید بنویسید:" فراموشش کن، بعضی از کارها را درست و برخی را اشتباه انجام می دهم، درست مثل بقیه مردم. من وقت قرارم را خراب کردم ولی لازم نیست بیش از اندازه موضوع را بزرگ کنم.

فرض کنیم شما نمی توانید پاسخی منطقی برای یک فکر منفی خاصی پیدا کنید در این موقع موضوع را فراموش کنید و بعدا دوباره به آن باز گردید. معمولا قادر خواهید شد که طرف دیگر سکه را هم ببینید. اگر  شما روزی یک ربع در مدت یک یا دو ماه کار کنید، این کار برایتان آسانتر و آسانتر خواهد شد. وقتی نمی توانید پاسخ مناسب به افکار منفی خود بدهید ترس به خود راه ندهید که از مردم بپرسید ،آنها به افکار ناراحت کننده خود چه پاسخی می دهند.

دقت کنید: در ردیف افکار منفی ناخودآگاه ، احساس خودتان را ننویسید. فقط افکاری را بنویسید که این احساس را ایجاد کرده است. به عنوان مثال فرضا متوجه می شوید چرخ ماشین پنچر است. ننویسید " حس می کنم بدرد نخورم" شما نمی توانید پاسخ منطقی به این حس بدهید . در حقیقت این جمله اینگونه است : من موجب حس بدرد نخوردن شدم. پس بجای آن در باره ی فکری که درهمان لحظه دیدن چرخ پنچر از دهنتان می گذرد را بنویسید. مثلا: " من خیلی احمقم، می بایست تایر نو را ماه پیش می خریدم"، یا "جهنم" این همان بخت خراب من است": حالا شما می توانید پاسخ های منطقی را  بدهید :" شاید بهتر بود ماه قبل تایر جدید می خریدم، ولی من احمق نیستم، هیچ کس نمی تواند آینده را با اطمینان پیشگویی کند". این روند، چرخ شما را پر باد نمی کند اما باعث می شود که مجبور نباشید آن را با پنچر کردن خودتان عوض کنید.

پس بهتر است، احساساتان، را درردیف شرح افکار منفی، توصیف نکنید ، ونیز بهتر است، براوردی از حستان قبل و بعد از پر کردن جدول سه ردیفه داشته باشید، این کار بسیار مفید خواهد بود. با این کار متوجه می شوید چقدر احساستان بهتر شده است . انجام اینکار بسیار ساده است: میزان ناراحتی خود را بین 0 تا 100 درصد بگیرید و مقدار آن را قبل و بعد از پر کردن جدول بنویسید . مثلا، در مثال قبل می توانستید بنویسید : به محض دیدن پنچری چرخ 80% سرخورده و عصبانی بودم و موقعی که جدول را تکمیل شد می توانستید بنویسید چقدر آرامتر شده اید، مثلا بین 40% یا حول و حوش این رقم . اگر میزان ناراحتی شما در پایان نوشتن کم شود معلوم می شود این جدول برای شما مفید بوده است.

فرضا شما فروشنده بیمه هستید و یک مشتری بالقوه به شما توهین می کند و بدون مقدمه تلفن را قطع کرد این رویداد را در قسمت "وضعیت" بنویسید، دقت کنید در قسمت "افکار ناخودآگاه " ننویسید  سپس احساس و افکار منفی مختل را در ردیف تعیین شده بنویسید. و در آخر با این افکار صحبت کنید و دلایل منطقی ارائه کنید .{مانند تصویر2} (ص 65)

وضعیت

 به طور خلاصه رویدادی را که احساس بدی در شما ایجا کرد را توضیح دهید

احساسات

  1. مشخص کردن: ناراحتی/ نگرانی/خشم و...
  2. درصد میزان احساس خاص1-100%

افکار ناخودآگاه

افکار ناخود آگاه منفی که هراه احساستان است بنویسید.

اختلالات شناختی

برای هر فکر نوع اختلال شناختی را مشخص کنید.

 

پاسخهای  منطقی

پاسخهای منطقی را به هر فکر منفی ناخودآگاه  خود بدهید

نتیجه

مشخص کنید احساس  خود را بعد از پر کردن جدول میزان و درصد

وقتی به  مشتری  بالقوه ای زنگ زدم تا در باره بیمه های جدید توضیح دهم گفت گمشو از روی خط من  و گوشی را قطع کرد.

خشم  99 %

ناراحتی  50 %

  1. من هیچوقت نمی توانم بیمه بفروشم .

 

  1. دوست دارم  این پست فطرت را خفه کنم

 

 

 

 

 

  1. باید بهش بد وبیراه می گفتم.
  2. تعمیم افراطی

 

 

  1. بزرگ گردن: برچسب زدن

 

 

 

 

 

  1. نتیجه گیری سریع: شخصی کردن
  2. من تاکنون مقدار زیادی بیمه فروخته ام.
  3. مثل کسی رفتار کرد که انگار سوزن تو بدنش فرو کردند، همه ما برخی مواقع همین کار را می کنیم. چرا بگذارم این نارحتم کند؟
  4. برخوردم با او مثل دیگر مشتریان جدیدم بود. پس چرا ناراحت بشوم.

 

خشم  50% ناراحتی 10%

 

بازخورد ذهنی

دومین روشی که می تواند بسیار مفید باشد وسیله ای ست که تعداد دفعاتی که افکار منفی از ذهن عبور می کند را نمایان می کند، و آن یک شمارش گر مچی است. شما می توانید آن را از لوازم ورزشی فروشی بخرید، ارزان است، ودر هر لحظه می توان دکمه آن را فشار داد. هر گاه فکر منفی از ذهنتان عبور کرد دکمه آن را فشار می دهید و شماره در صفحه نمایش تغییر می کند. به این ترتیب شما همواره نسبت به فکر منفی که از ذهن عبور می کند آگاهی پیدا می کنید. در انتهای روز ، تعداد دفعات را دفترچه ای  یادداشت کنید.

 

 

 

در ابتدا شاهد افزایش شماره ها می شوید؛ و این وضعیت تا چند روز ادامه می یابد و همینطور که این افکار انتقادی را تشخیص می دهید  بهتر و بهتر می شوید. خیلی زود در مدت یک هفته یا ده روز متوجه می شوید تعداد ثابت می شود و سپس شروع به کم شدن می کند. این نشان دهنده این است که افکار آزاردهنده کاهش یافته اند و شما بهتر شده اید. رسیدن به این وضعیت معمولا سه هفته طول می کشد.

 هنوز مشخص نیست  چرا چنین روش ساده ای  تا این حد خوب عمل میکند.  اما استفاده از نمایشگر اغلب کمک موثری در  نظارت بر خود  است. همانطور که یاد می گیرید خود را از این خطابه های ذهنی رها کنید، احساس بهتری پیدا خواهید کرد.

تاکید می کنم! شمارش گر مچی بهیچوجه جایگزین  یک ربع یادداشت روزانه ی افکار منفی و پاسخ به آنها، که در بالا توضیح داده شد، نمی تواند باشد. روش نوشتاری راه میانبر ندارد زیرا این روش ذات غیر منطقی بودن افکاری را که برای شما ناراحتی ایجاد کرده است را روشن می کند. هر موقع این روش را انجام دادید آنگاه می توانید  در زمانهای دیگر  شمارش گر مچی برای گیر انداختن جوانه  ادراکات ناهنجار بکار ببرید.(صص69-70)

 

 (خلاصه نکات گفته شده بالا)

وقتی افسرده  و ناراحتید احتمال دارد بخود بگویید، اساسا بی کفایت هستید و یا خیلی ساده"هیچ چیز خوبی" در شما نیست. متقاعد میشوید که جوهره  شما بد است و اساسا بی ارزشید. هر چه بیشتر به این افکار اعتقاد داشته باشید، واکنش احساسی ،نا امیدی و تنفر از خود را بیشتر حس می کنید. حتی ممکن است حس کنید بهتر است، بمیرید زیرا بطور غیر قابل تحملی ناراحت کننده و بی آبرو هستید. ممکن است غیر فعال و فلج شوید. و میلی نداشته باشید یا حتی بترسید در جریان زندگی شرکت کنید.(ص 78)

وقتی به واسطه  افکار ناهنجار دچار رفتار و احساسات منفی می شوید، اولین قدم اینست که دیگر بخود نگویید که بی ارزش هستید. بهر حال، تا موقعی که به طور قطعی پی نبرده اید که این عبارات غلط  و غیر واقعی هستند؛ ممکن است،  نتوانید این کار را انجام دهید. 

پس چگونه اینکارا را می توان انجام داد؟ باید این نکته را در نظر بگیرید که زندگی بشر فرایندی در حال گذر است و شامل تغییرات مدام بدنی و همچنین تغییرات فراوان و سریع فکری،احساسی و رفتاری است. بنابراین زندگی شما شامل جریان مدام  تجربیات است. شما یک چیز واحد  نیستید؛ به همین جهت  زدن یک برچسب به خود بشدت نادرست، محدود و کلی است . برچسب های انتزاعی هم مثل "بی ارزش" یا "حقیر" چیزی را نمی رساند و هیچ معنایی ندارد.

همچنین ممکن است بر این باور باشید که واخورده اید. دلیلتان چیست؟ ممکن است اینگونه استدلال کنید: "من احساس بی کفایتی می کنم، بنابراین، باید بی کفایت باشم والا چرا چنین احساس غیر قابل تحملی باید داشته باشم." اشتباه شما در استدلالات احساسی است.احساس و یا عبارات، راحتی یا ناراحتی تعیین کننده ارزش نیست،. "گندیده"، "بدبخت" و دیگر  اظهارات درونی ثابت نمی کند شما "گندیده" یا "شخصی بی ارزش"  هستید ؛ آن هم فقط به دلیل این که فکر می کنید اینگونه هستید، زیرا غالبا به دلیل اینکه تحت تاثیر حالت افسردگی هستید، افکار غیر منطقی و بی اساس نسبت به  خود پیدا می کنید. آیا وقتی اظهار می کنید که روحیه بالا و شادی دارید واقعا به این معناست که شما عالی هستید و ارزش خاصی دارید؛  یا  فقط نشانه ی اینست که حس خوبی دارید .(ص 79)

همانگونه که احساس، تعیین کننده ارزش شما نیست، افکار و رفتار شما هم تعیین کننده  نیستند. ممکن است  عده ای مثبت، خلاق و کارا باشند اما اکثزیت معمولی هستند. بقیه ممکن است "غیرمنطقی"،" مانع خود" ویا "ناسازگار" باشند. اینها اگر بخواهند و تلاش کنند قادر به تغییر هستند، اما این موضوع  به هیچ عنوان به این معنی نیست که درآنها هیچ گونه خوبی وجود ندارد. در این جهان چیزی به نام "انسان بدرد نخور" وجود ندارد.

ممکن است بپرسید:"اما چگونه می توان اعتماد بنفس پیدا کرد؟" جواب اینست: مجبور نیستی! مجبور نیستی کار ارزشمند خاصی بکنی تا شایسته داشتن اعتماد بنفس شوی؛ تمام کاری که باید انجام دهی اینست : انتقاد و حرفهای طعنه آمیز درونت را متوقف کنی . چرا؟ زیرا این صدای انتقاد آمیز درونی اشتباه است!  عبارات "توهین به خود" درونی نشات گرفته از افکار مختل و غیر منطقی است.  (ص79)

احساس بی ارزش بودن اساس حقیقی ندارد، این فقط دمل چرکینی است که اساس آن در بیماری افسردگی قرار دارد.

پس برداشتن  سه قدم اساسی را در این مواقع بخاطر بسپارید :

  1. افکار منفی و ناخودآگاه خود را مورد توجه قرار دهید و آنها را بنویسید. اجازه ندهید اینها در ذهنتان زمزمه کنند. آنها را روی کاغذ به دام بیاندازید.
  2. لیست ده اختلال شناختی را بخوانید{ در بالا آورده شده}. و خوب آنها را بشناسید تا بفهمید چگونه اینها افکار شما را از حالت تعادل خارج می کنند.
  3. افکار درست را جایگزین  افکار دروغین قبلی کنید که باعث تحقیر خود می شد. هر گاه این کار را انجام دهید رو به بهتر شدن می روید و اعتماد بنفس شما بیشتر می شود. و احساس بی ارزش بودن (و البته افسردگی) از بین خواهد رفت.(ٌص80)  
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۴۴
شهلا دوستانی

حکایت جواهر سازی را تعریف می کنم که به بازار تجاری رفت تا زیباترین جواهر دنیا را بدست آورد. بزرگترین جواهر سازان دنیا آنجا حضور داشتند ونیز بزرگترین دزدان زیرا  آنها هم همچون جواهر سازان این سنگهای قیمتی را گرامی می داشتند.

روزی، جواهر ساز ما خاصترین،درخشان ترین و بزرگترین الماس را خرید، کمیبعد از خرید،  سرخوش از آنچه بدست آورده است با ترن  به سمت محل زندگی اش راه افتاد . در همین موقع نیز  دزد معروفی که همه چیز را دیده بود تصمیم گرفت تا در راه برگشت  این جواهر عالی و قیمتی را بدزد. به همین جهت او هم سوار همان قطار جواهر ساز شد.

پس از 2 روز سفر، هنرمند ما به شهرش رسید و از قطار پیاده شد.

دزد، که همچنان او را تعقیب می کرد به او نزدیک شد و به او گفت: : آقا، من یکی از بهترین دزدان الماس در دنیا هستم. میدانم شما قطعه ای که عالی و نایاب است  با خود دارید، من تمام  نقشه ها و ترفندهای خودم را برای بدست آوردن آن بکار بردم اما موفق نشدم.

حداقل بخاطر کنجکاوی به من بگویید   آن را کجا پنهان کردید؟

جواهر ساز پاسخ داد:" فهمیدم که شما جیب بر هستید، متوجه شما شدم. وقتی نیت شما بر من آشکار شد، جواهر معروف را مطمئن ترین جای ممکن پنهان کردم، "." اما کجا؟"  جواهر ساز دست در جیب کوچک جیبش کرد و جواهر قیمتی را بیرون آورد. " مطمئن بودم شما آنجا را نگاه نمی کنید."

این ماجرای نمادین شما را به جستجو در جای درست دعوت می کند، چنانچه  بخواهید گنجینه ارزشمند تان را که خودتان هستید ببینید. چیزی در بیرون یافت نمی شود، زیرا گنج خود شما هستید، نه آنچه که فکر می کنید هستید، بلکه آنچه واقعا هستید، ورای آنچه در باره ی خود فکر می کنید یا حدس می زنید. این داستان دعوت شما به کشف پرتو های زیبای  خودتان است کسی که حقیقتا هستید. یعنی خود  شما!

شادی واقعی در جایی است که انسان به فکرش نمی رسد نگاهی به آنجا بیاندازد. منبع لایتناهی و پایان نیافتنی خوشبختی همراه شما نیست، بلکه خود شما هستید. 


Vous êtes ce que vous cherchez

Par renal le 18 Avril 2017 à 09:04

Vous êtes ce que vous cherchez

 

 On raconte l’histoire d’un joaillier qui allait à une importante foire commerciale afin d’y acquérir les plus beaux diamants du monde. Les plus grands joailliers de la planète s’y retrouvaient, de même que le plus grand voleur, qui convoitait lui aussi les mêmes pierres précieuses.

Un jour, notre joaillier achète le plus pur, le plus éblouissant et le plus gros des diamants. Fier de son acquisition, quelques heures plus tard, il rentre chez lui en train. Cependant le célèbre voleur avait tout vu et comptait bien lui dérober la magnifique pierre précieuse sur le chemin du retour. C’est pourquoi il prit le même train que le joaillier.

Après 2 jours de voyage, notre artisan est rendu chez lui et descend du train.

Le voleur, qui le suivait toujours, le rejoint et lui dit : « Monsieur, je suis un des meilleurs voleurs de diamants au monde. Je sais que vous avez acheté une pièce aussi rare que sublime. J’ai utilisé toutes mes stratégies, tous mes tours pour vous le prendre et je n’ai pas réussi.

 

Dites-moi, au moins pour ma curiosité, où l’avez-vous caché ?

Le joaillier réponds : « Je savais que vous étiez un pickpocket, je vous avais repéré. Lorsque j’ai compris votre intention, j’ai caché le fameux diamant à l’endroit le plus sûr possible, à l’endroit où j’étais certain que vous ne le trouviez pas. » « Oui, alors où ?» répondit le brigand. Le joaillier mis sa main dans la poche du pickpocket et en retira le précieux diamant. « J’étais certain que vous n’alliez pas regarder là ».

 

Cette allégorie est une invitation à regarder au bon endroit si vous voulez découvrir l’éblouissant trésor que vous êtes. Il n’y a rien à trouver à l’extérieur, car le trésor c’est vous. Pas ce que vous croyez être, mais ce que vous êtes vraiment, au-delà de vos croyances ou conception de vous.

C’est une invitation à découvrir la radieuse beauté de qui vous êtes vraiment, Vous !

Le véritable bonheur a été caché à l’endroit où les hommes ne pensent pas regarder. La source éternelle et inépuisable du bonheur n’est pas en vous, c’est VOUS  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۴۲
شهلا دوستانی

 


درصبح  یک روز سرد ماه ژانویه مردی در سالن مترو واشنگتن دی سی نشست و شروع به نواختن ویولن کرد. او شش قطعه از باخ رادر مدت 45 دقیقه نواخت.  او حساب کرد در این مدت، در شلوغترین ساعت،  هزاران نفر از ایستگاه رد می شوند که بیشترین آنها به سمت محل کار می روند.

سه دقیقه گذشت و مرد میانسالی متوجه شد که موسیقی دانی می نوازد او قدمهایش را آهسته کرد ، چند ثانیه ایستاد، سپس با عجله رفت تا از برنامه اش عقب نماند.

دقیقه ای بعد، ویولونیست اولین دلار خود را بدست آورد: زنی آن را در جعبه ویولنش انداخت و بدون ایستادن، به راهش ادامه داد.

چند قیقه بعد، شخصی برای گوش دادن به دیوار تکیه داد ، اما مرد به ساعتش نگاه کرد، معلوم بود که از کارش عقب مانده است.   

کسی که به اجرای این موسیقی توجه زیادی نشان دادیک پسر بچه ی کوچولوی سه ساله بود. مادرش او را به طرف خودش می کشید، اما پسر برای دیدن ویولونیست ایستاده بود .

بالاخره مادر او را محکمتر کشید و پسر بچه راه افتاد و مدام سرش را تکان می داد. این کار را چندین کودک دیگر هم انجام می دادند. و تمام والدین بدون استثنا آنها را مجبور می کردند تا به جلو بروند.

در مدت 45 دقیقه ای که موزیسین می نواخت، فقط شش نفر برای مدتی ایستادند و گوش دادند. نزدیک 20 نفر به او پول دادند، و بع راه  خود ادامه دادند.  وقتی نواختنش تمام شد، موزیسین 32 دلار را  جمع کرد و سکوت بر قرار شد، اما کسی متوجه پایان ریتم نواختن او نشد، کسی برایش دست نزد وکسی چیری که نشان از آن چه گذشت باشد را ابراز نکرد.

کسی ندانست که این موزیسین کسی جز جاشوا بل نبود، یکی از بهترین موزیسین های جهان، او یکی از سخترین قطعاتی که هرگز مکتوب نشده بود را با ویولونی که سه و نیم ملیون دلار ارزش داشت،  نواخته بود.

دو روز بعد از اجرایش در مترو، جاشوا بل آن موسیقی را در سالنی در بوستان  اجرا کرد که بهای بلیط هر صندلی آن به طور متوسط 100 دلار بود.

یکی از نتایجی ممکنی که می توان از این رویداد گرفت: اگر ما لحظه ای  وقت برای توقف و گوش سپردن به  بهترین موزیسین عالم و بهترین موسیقی که هرگز نواخته نشده نداریم ، پس  چه بسیارند دیگر چیزهایی {با ارزشی} که از دست داده ایم؟






 Un musicien dans le metro ...

Publié le 21 février 2012 par Sarah Bay

 


 "Par un froid matin de janvier, un homme assis à une station de métro de Washington DC a commencé à jouer du violon. Il a joué six morceaux de Bach pendant environ 45 minutes. Pendant ce temps, comme c’était l'heure de pointe, il a été calculé que des milliers de personnes sont passées par la gare, la plupart d'entre elles en route vers leur travail.

 

Trois minutes se sont écoulées et un homme d'âge moyen a remarqué qu’un musicien jouait. Il a ralenti son rythme, a arrêté pendant quelques secondes, puis se précipita pour respecter son horaire.

 

Une minute plus tard, le violoniste a reçu son premier dollar : une femme jeta de l'argent dans l’étui de son violon et, sans s'arrêter, a continué son chemin.

 

Quelques minutes plus tard, quelqu'un s'adossa au mur pour l'écouter, mais l'homme a regardé sa montre et a repris sa marche. Il est clair qu'il était en retard au travail.

 

Celui qui a apporté le plus d'attention à la prestation musicale fut un petit garçon de 3 ans. Sa mère l’a tiré vers elle, mais le garçon s’est arrêté pour regarder le violoniste.

Enfin, la mère a tiré plus fort et l'enfant a continué à marcher en tournant la tête tout le temps. Cette action a été répétée par plusieurs autres enfants. Tous les parents, sans exception, les forcèrent à aller de l'avant.

Durant les 45 minutes que le musicien a jouées, seulement 6 personnes se sont arrêtées et sont restées à l’écouter pendant un certain temps. Environ 20 lui ont donné l'argent, mais ont continué à marcher à leur rythme. Il a recueilli 32 $. Quand il finit de jouer et que le silence se fit, personne ne le remarqua. Personne n'applaudit, ni n’exprima quelque reconnaissance que ce soit.

Personne ne savait cela, mais le violoniste était Joshua Bell, l’un des meilleurs musiciens au monde. Il a joué l’un des morceaux les plus difficiles jamais écrits, avec un violon une valeur de 3,5 millions de dollars.

Deux jours avant sa prestation dans le métro,, Joshua Bell joua à guichets fermés dans un théâtre de Boston où un siege coûtait en moyenne 100 $.

 

L'une des conclusions possibles de cette expérience pourrait être: si nous n'avons pas un moment pour nous arrêter et écouter un des meilleurs musiciens au monde jouant la meilleure musique jamais écrite, combien d'autres choses manquons-nous ?

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۹
شهلا دوستانی