سخنانی از ویکتور هوگو 3
1. حیوانات از خدا هستند و حماقت از انسان.
2. مردم این را بدانند چون کلمه ، موجودی است زنده، دست متفکر هنگام نوشتن می لرزد .
3. خنداندن یعنی کاری برای از خاطر بردن. چه کار نیکی بر زمین ،چه تقسیم کننده ای : فراموشی (در میان مردم).
4. آرزو، خوشبختی است؛ انتظار، زندگی است.
5. افتخار ، خورشید موخر، ماه آرام و گرفته ای که بر روی گورستان بالا می آید .
6. مسیح می گوید عشق بورز؛ کلیسا می گوید پرداخت کن.
7. در "شناختن" ، " متولد شدن" نهفته است.
8. افول مردان بزرگ، افراد معمولی و کوچک را مهم می نماید. هنگامی که خورشید در افق فرو می رود، کمترین سنگریزه ها سایه های بزرگ می یابند و با خود می اندیشند که چیزی هستند.
9. اسرافکاری و خست هر دو به یک نوع ژنده پوشی منتهی می شود.
10. خداوند رحمت می کند بر بنده نه به جهت آنچه که یافته بلکه به جهت آن چه که به دنبال آن بوده است.
1 “Les bêtes sont au bon Dieu, mais la bêtise est à l'homme.”
2 “Car le mot, qu'on le sache, est un être vivant. La main du songeur vibre et tremble en l'écrivant”.
3 “Faire rire, c’est faire oublier. Quel bienfaiteur sur la terre, qu’un distributeur d’oubli !”
4 “Rêver, c'est le bonheur ; attendre, c'est la vie.”
5 “La gloire, astre tardif, lune sereine et sombre Qui se lève sur les tombeaux.”
6 “Jésus disait : aimer ; l'église dit : payer.”
7 “Dans "connaître", il y a "naître".”
8 La chute des grands hommes rend les médiocres et les petits importants. Quand le soleil décline à l'horizon, le moindre caillou fait une grande ombre et se croit quelque chose.”
9 Le prodigue et l'avare aboutissent aux mêmes haillons.
10 “Dieu bénit l'homme non pour avoir trouvé, mais pour avoir cherché.”