مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

در این سایت ترجمه حکایت ها و مقالاتی راجع به سلامتی و ورزش و یا زبان از فرانسه و گاهی انگلیسی آورده می شود . در مواردی اصل متن نیز ارائه می شود تا دانشجویان بتوانند متونی را به صورت ترجمه مقابله ای داشته باشند.

طبقه بندی موضوعی

یک سبد آب

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ق.ظ

 

یک سبد آب

 

پیرمرد مسلمانی همراه نوه اش در مزرعه ای در کوه های کنتاکی زندگی می کرد. هر روز صبح پدر بزرگ در آشپزخانه برای خواندن قران  پشت میز می نشست. نوه ی او که می خواست درست مثل او باشد تلاش می کرد به هر طریقی که می تواند از او تقلید کند.

روزی نوه پرسید:" بابا یزرگ! من تلاش می کنم که قران را مثل شما بخوانم اما آن را نمی فهمم، و هر چه هم که از آن می فهمم تا قران را می بندم فراموش می کنم. پس خواندن آن به چه کار می آید؟"

پدر بزرگ که داشت هیزم در اجاق می گذاشت به آرامی از حرکت ایستاد و پاسخ داد:

" این سبد هیزم را بگیر و برایم ازرودخانه یک سبد آب بیاور."

پسر همانگونه که پدر بزرگ گفته بود عمل کرد، اما آب قبل از اینکه به خانه برسد از آن بیرون می ریخت. پدر بزرگ خندید و گفت : " تو باید دفعه بعد سریعتر برگردی،" و او را  با سبد برای تلاشی مجدد در آوردن آب با سبد به رودخانه برگرداند. این بار بچه سریعتر دوید، اما یکبار دیگر سبد قبل از اینکه به خانه برسد خالی شده بود. نفس نفس زنان، به پدر بزرگش گفت غیر ممکن است که آب را با این سبد بیاورم و رفت به دنبال سطل.

پیرمرد به او گفت،" من یک سطل آب نمی خواهم؛ من یک سبد آب می خواهم. تو به اندازه کافی تند نمی روی" و خارج شد تا پسر را یک بار دیگر تلاش می کند ببیند.

دراین موقع، پسر می دانست که این کار غیر ممکن است، ولی می خواست به پدر بزرگش نشان دهد که حتی اگر  با تمام توانایی هم  بدود آب قبل از اینکه به خانه برسد می ریزد.

 

پسر سبد را در آب رودخانه کرد و بسیار تند دوید، اما وقتی به پدر بزرگش رسید سبد همچنان خالی بود. نفس زنان، گفت:" می بینی بابا بزرگ بیفایده است!"

پیرمردگفت:" پس تو فکر می کنی که بیفایده است!  سبد را نگاه کن!"

پسر به سبد نگاه کرد و برای اولین بار متوجه شد که سبد تغییر کرده است. سبد کهنه و کثیف زغال به یک سبد خوب تبدیل شده است، داخل آن مانند خارج آن شده است.

" پسرم، این اتفاقی است که، وقتی قران می خوانی ، می افتد. تو نمی توانی آن را بفهمی و یا همه آن را به خاطر بسپاری، ولی وقتی آن را می خوانی درون و بیرون تو تغییر می کند.این کار خداست در زندگی ما.




Un panier de l’eau

 

 

'Un vieux Musulman habitait une ferme dans les montagnes du Kentucky avec son petit-fils. Chaque matin le Grand-père s'asseyait à la table de la cuisine pour lire son Qour'ane. Son petit-fils voulait être juste comme lui et essayait de l'imiter de toutes les façons qu'il le pouvait.

Un jour le petit-fils demanda : « Pépé ! J'essaie de lire le Qour'ane juste comme vous mais je ne le comprends pas, et ce que je comprends je l'oublie aussitôt que je ferme le Qour'ane. A quoi ça sert de le lire ? »

Le Grand-père s'arrêta silencieusement de mettre du charbon dans le four et répondit :

« Prend ce panier de charbon et amène moi un panier d'eau de la rivière ».

Le garçon fit comme il lui a été dit, mais toute l'eau coula avant qu'il ne soit retourné à la maison. Le grand-père rit et dit : «Tu devras aller un peu plus vite la prochaine fois, » et il le renvoya à la rivière avec le panier pour ressayer de ramener de l'eau dans le panier. Cette fois le garçon couru plus rapidement, mais une fois encore le panier était vide avant qu'il n'atteigne la maison. Hors d'haleine, il dit à son grand-père que c'est impossible de porter de l'eau dans un panier et il alla chercher un seau.

Le vieil homme lui dit, « je ne veux pas un seau d'eau ; je veux un panier d'eau. Tu ne vas pas assez vite » et il sortit pour regarder le garçon essayer encore une fois.

A ce moment, le garçon su que c'était impossible, mais il voulait montrer à son grand-père qui même s'il courrait aussi vite qu'il le pouvait, l'eau s'écoulera avant qu'il ne soit retourné à la maison.

Le garçon plongea le panier dans la rivière et couru très vite, mais quand il atteignit son grand-père le panier était encore vide. Essoufflé, il dit, « Tu vois Pépé, c'est inutile ! »

« Donc, tu penses que c'est inutile ! » Le vieil homme dit : « Regarde le panier ».

 

Le garçon regarda le panier et pour la première fois il se rendit compte que le panier était différent. Il s'est transformé d'un vieux panier de charbon sale en un panier propre, à l'intérieur comme à l'extérieur.

 

« Mon fils, c'est ce qui se passe quand tu lis le Qour'ane. Tu ne peux pas comprendre ou tout te rappeler, mais quand tu le lis, tu changes ton intérieur et ton extérieur. C'est le travail d'Allah dans notre vie ».

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی