تمشکهای خاله ترزا
برای پنهان کردن اشتباهاتمان دروغ نگوئیم
وقتی خاله ی بزرگم به من اجازه داد وارد باغش شوم یادش نرفت که چشمانش را گرد کند و به من بگوید:
"مخصوصا به تمشک ها نزدیک نشو چون من آنها را شمردم".
در همان پنج دقیقه اول گردش نتوانستم در مقابل وسوسه خوردن تمشک ها طاقت بیاورم، و برای توجیه خودم در حالیکه زیر چشمی به تمشکها نگاه می کردم تکرار می کردم :" غیر ممکن است که خاله ترزا توانسته باشد تمام اینها را بشمرد."من از تما م آنها چهار یا پنج تا خوردم و بعد از آنکه خوب بازی کردم با چهره ای بی گناه و بدون آن که تردیدی داشته باشم که شاید آثار میوه ممنوعه روی لبهای من باقی مانده باشد به طرف اتاق خاله بزرگم رفتم.
خاله ترزا پرسید :"آیا به چیزی درست نزدی؟"
وقتی من قسم خوردم و گفتم نه، به من گفت " جلو بیا ....ها کن "
من هم انجام دادم . بعد در حالی که چشمانش گرد و درشت شده بود انگشتش را بلند کرد و گفت: " تو از تمشکها خورده ای !" من که خیلی خجالت زده شده بودم مجبور شدم که اعتراف کنم . البته در آن موقع من هنوز به سحر و جادو معتقد بودم و فکر میکردم حتما سحری در کار بوده که او به این آسانی به راز من پی برده است.
Les framboises de la tante Thérèse
Ne mentons pas pour cacher nos fautes
Quand ma grande tante me permettait d’aller dans son jardin ; elle ne manquait pas de me recommander, en grossissant sa voix : « Surtout ne touche pas aux framboises, je les ai compté ! »
Au bout de cinq minutes de promenade, je ne résistais plus à la tentation. Et pour m’encourager, je répétais en lorgnant les framboises : « C’est impossible que la tante Thérèse ait pu les compter toutes. » J’en mangeais quatre ou cinq : Puis après avoir bien joué, je m’en revenais d’un air innocent vers la chambre de la grand ’ante, sans me douter que le parfum du fruit défendu était resté sur mes lèvres :
« N’as-tu touché à rien ? »
Et comme je jurais que non :
« Approche…souffle. »
Je m’exécutais. Alors elle levait le doigt et roulant de gros yeux :
« Tu as mangé des framboises ! »
Je me voyais honteusement forcé de confesser ma faute : aussi, dans ces moments-là, je étais éloigné de la crois un peu sorcière.
André THEURIET