مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

در این سایت ترجمه حکایت ها و مقالاتی راجع به سلامتی و ورزش و یا زبان از فرانسه و گاهی انگلیسی آورده می شود . در مواردی اصل متن نیز ارائه می شود تا دانشجویان بتوانند متونی را به صورت ترجمه مقابله ای داشته باشند.

طبقه بندی موضوعی

تفسیر اعتماد و بی اعتمادی

چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ

 {داستان}


روزی روزگاری در دهکده کوچکی شر شر باران شروع شد؛ به مدت سه روز باران بدون توقف بارید، مسئولین  به خاطر امنیت مردم دستور دادند که بیشترمردم شهر را   ترک کنند.

ماموران پیاده برای بار اول به در  خانه کشیش پیر رفتند  و با مهربانی گفتند :" باید خارج بشوید وبه پناهگاه بروید."   او پیشنهاد آنها را رد کرد و گفت:" برای من نگران نباشید خداوند مرا یاری می کند."

دو ساعت بعد آب کمی بالاتر آمد ماموران با قایق نزد کشیش آمدند :" حالا دیگر کشیش عزیز باید اینجا را ترک کنید" دوباره او پیشنهاد ترک کردن را رد کرد و گفت:" برای من نگران نباشید ، خدا به من کمک می کند، خدا به من کمک می کند."

 دو ساعت دیگر هم گذشت، آب خیلی بیشتر بالا آمده بود کشیش روی پشت بام رفت . هلی کوپتر امداد آمد و او همان حرفها را تکرار کرد :" نگران من نباشید، خدا کمکم می کند خدا کمکم می کند!!!" هلی کئوپتر بدون او رفت.

سپس آنچه باید پیش بیاید پیش آمد، جریان آب او را با خود برد و او غرق شد. ..

او به بهشت وارد شد، زود با سن پیر سلام علیک کرد و با تمام قدرت فریاد زد:" من می خواهم خدا را ببینم، می خواهم خدا را ببینم!!!"

به او گفتند چند لحظه صبر کن، و او را که عصبی بود به حضور خدا بردند:

به محض آنکه او را دید، شکایت کرد:" ای خدا من به تو اعتماد کردم، با تمام وجود تو را خواندم، اما تو مرا ترک کردی، تو به من پشت کردی!!! و در هنگام طوفان به کمکم نیامدی!!!"

 خدا با لبخند به او نگاه کرد و با مهربانی به او گفت:

"کشیش عزیز! سه بار به تو پیشنهاد کمک دادم!!! و سه بار آن  را رد کردی."




 



Interprétation - foi - méfiance

 

Un jour dans un petit village il se mit à tomber des cordes et des cordes; depuis trois jours il pleuvait sans arrêt, les autorités avaient donné l'ordre d'évacuer le maximum de personnes pour leur sécurité.

 

Les pompiers passèrent une première fois à pieds sonner chez un vieux pasteur : "il faut partir se mettre à l'abri!" dirent gentiment les pompiers. "Ne vous inquiétez pas pour moi, Dieu m'aidera, Dieu m'aidera !!!" et il refusa de partir avec eux.

 

Deux heures plus tard l'eau avait monté un peu, trois pompiers revinrent en barque chez le pasteur: "Maintenant il faut partir cher Pasteur !" ; "Ne vous inquiétez pas pour moi, Dieu m'aidera, Dieu m'aidera !!!" et il refusa de partir avec eux.

Deux heures encore plus tard l'eau avait encore beaucoup monté, le pasteur était sur le toit. Un hélicoptère vient le secourir et il rétorqua instantanément toujours la même chose : "Ne vous inquiétez pas pour moi, Dieu m'aidera, Dieu m'aidera !!!!" et l'hélicoptère s'en alla sans lui.

 

Puis arriva ce qui devait arriver, le cher Pasteur fut happé par les courants d'eau et se noya...

 

Il arriva au Paradis, dit vite fait bonjour à Saint Pierre et criait à tue tête : "Je veux voir Dieu! je veux voir Dieu !!!!"

 

On lui demanda d'attendre quelques minutes et l'on emmena cet être tout énervé à Dieu :

 

Dés qu'il le vit, il se plaint à lui : "Dieu j'avais confiance en toi, tu étais tout pour moi et tu m'as abandonné, tu m'as trahi !!! tu n'es pas venu à mon secours lors de la tempête !!!"

 

Dieu le regarde alors en souriant et lui dit gentiment :

 

"Cher Pasteur!  trois fois je t'ai proposé de l'aide !!! et trois fois tu n'en as pas voulu !!!"


http://www.regardsbleuciel.org/18.html


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی