مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

در این سایت ترجمه حکایت ها و مقالاتی راجع به سلامتی و ورزش و یا زبان از فرانسه و گاهی انگلیسی آورده می شود . در مواردی اصل متن نیز ارائه می شود تا دانشجویان بتوانند متونی را به صورت ترجمه مقابله ای داشته باشند.

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایمان» ثبت شده است

 


شبی کشیش محتاطی به خادم کلیسا گفت : آیا متوجه آن پیرمرد با لیاس نخ نما شده ای، او هر روز هنگام ظهر وارد کلیسا می شود بعد هم خیلی زود خارج می شود.من از  پنجره حجره ام او را زیر نظر دارم ، این موضوع مرا قدری نگران کرده زیرا در کلیسا اشیا قیمتی وجود دارد. کمی از او پرس و جو کن.

دقیقا روز بعد، خادم منتظر آن بازدید کننده شد، به او نزدیک شد و گفت:

-         بگو ببینم، دوست من، چرا هر روز  این طوری به کلیسا می آیی؟

-         پیر مرد به آرامی گفت برای عبادت می آیم.

-         پس چرا، برای عبادت بیشتر نمی مانی؟  تو به محض اینکه به محراب می رسی از آن خارج می شوی. این کار یعنی چی؟

-         پیرمرد بیچاره پاسخ داد: بله دقیقا، من بلد نیستم طولانی دعا کنم، برای همین هر روز می آیم و به سادگی می گویم : ای مسیح ، من سیمون هستم. این دعای کوچکی است اما حس می کنم که در انتظار من است.

کمی بعد سمون پیر با کامیونی تصادف کرد و در بیمارستان بستری شد.

-         روزی پرستار به او گفت :با و جود این همه ناراحتی  شما همیشه شاد هستید.

-         با وجود این ملاقات کننده ، چطورمی توانم  شاد نباشم.

-         پرستار با تعجب پرسید: ملاقات کننده؟ من هرگز کسی را ندیده ام. خوب او کی می آید؟

-         هر روز، سر ظهر، او اینجاست، دم تختم، و به من می گوید: سیمون... من مسیح هستم[1].



Le vieux Simon

Un pasteur disait un soir, assez soucieux, au sacristain de son église : "Avez-vous remarqué le vieux aux habits râpés qui, chaque jour à midi, entre dans l'église et en ressort presque aussitôt ? Je le surveille par la fenêtre du presbytère. Cela m'inquiète un peu car, dans l'église, il y a des objets de valeur. Tâchez un peu de le questionner".

Dès le lendemain, le sacristain attendit notre visiteur et l'accosta :

- Dites donc, l'ami, qu'est-ce qui vous prend de venir ainsi dans l'église ?

- Je viens prier, dit calmement le vieillard.

- Allons donc ! Vous ne restez pas assez longtemps pour cela. Vous ne faites qu'aller jusqu'à l'autel et vous repartez. Qu'est-ce que cela signifie ?

- C'est exact, répondit le pauvre vieux; moi, je ne sais pas faire une longue prière; alors je viens chaque jour à midi et je Lui dis tout simplement : "Jésus ! ... c'est Simon". C'est une petite prière, mais je sens qu'Il m'entend.

Peu de temps après le vieux Simon fut renversé par un camion et soigné à l'hôpital.

- Vous avez toujours l'air heureux malgré vos malheurs, lui dit un jour une infirmière.

- Comment ne le serais-je pas ? Mais c'est grâce à mon visiteur.

- Votre visiteur ? reprit l'infirmière avec surprise, je n'en vois guère... et quand donc vient-il?

- Tous les jours à midi, il se tient là, au pied de mon lit, et il me dit : "Simon... c'est Jésus !".


[1] http://www.spiritualite-chretienne.com/moderne/histoires1.html

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۱۸
شهلا دوستانی