مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

در این سایت ترجمه حکایت ها و مقالاتی راجع به سلامتی و ورزش و یا زبان از فرانسه و گاهی انگلیسی آورده می شود . در مواردی اصل متن نیز ارائه می شود تا دانشجویان بتوانند متونی را به صورت ترجمه مقابله ای داشته باشند.

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درخت کریسمس» ثبت شده است


درخت در وسط میزی گرد و بزرگی بود، روی آن تعداد زیادی شمع به طور باشکوهی می درخشید، و درخت با وسایل  براق  مزین شده بود. عروسکهای سرخ گونه، ساعتهای مچی واقعی با عقربه هایی متحرک، ویولون ها، طبل ها، کتاب ها، هفت تیر ها، شمشیر ها و پرچم ها، کفش های چوبی، فرفره ها وبسیار چیزهای بسیار زیبای  دیگری در آنجا وجود داشت. تمام اینها در روشنایی هزاران شمع   کوچک می درخشیدند.و چشمها را غرق لذت می کرد..

  اما بخصوص عروسکی زیبا وبور، با پالتوی قرمز بر تن ، نگاه مرا به خود  جلب کرد ه بود: او شنل قرمزی کوچک بود.    

با چه شوقی من تو را نگاه می کردم ! آه شنل قرمزی !    اینگونه بود که برای اولین بار تو در مقابل دیدگانم  ظاهرشدی : یک شب کریسمس هنگامیکه با سبدی در دست آمدی، این را گرگ خیانتکار بعد از آنکه مادر بزرگ را خورده بود و هنوز به قدر کافی اشتها داشت که تو را، خود تو را بخورد برای من تعریف کرد.

بنظرم آمد که اگر می توانستم با شنل قرمزی کوچک ازدواج کنم کاملا خوشبخت می شدم. افسوس ! من هرگز با او ازدواج نکردم زیرا گرگ او را خورده بود. ولی هر بار که این ماجرا را بازی می کردم ، من در صف حیوان هایم، گرگ بدجنس را  به خاطر ستمگری اش برای تنبیه  در آخر همه قرار می دادم . اینگونه من دوستیم را به شنل قرمزی کوچک نشان می دهم.  

ناگهان فریاد شادی شنیده شد. آمدند تا  اعلام کنند از چیزهای آویزان روی درخت، کدام هدیه مال چه کسی است.

کم کم سکوت برقرار شد و چشمان تمام  بچه ها  به درخت خیره شد، با بی صبری آشکاری انتظار می کشیدند تا شانس برای آنها چیزی را که آرزویش را داشتند بیاورد.

ما به این چهرهای درخشان ، چشمهای پر از آرزو نگاه می کردیم. آه ! آیا شادی های درخت کریسمس بهترین شادی های زندگی نیستند؟  

 

                                            

   L’arbre de Noel


l’arbre, planté a milieu d’une lge table ronde, était magnifiquement illuminé par une multitude de petites bougies, et tout garni d’objets brillants. Il ya avait des poupées aux joues roses, de vraies montres avec des aguilles mobiles, des violons, des tambours, des livres, des fusils, des sabres et des drapeaux, des sabots, des toupies et beaucoup d’autres choses très belles, tout cela étincelait aux lumières des mille petites bougies. Les yeux en étaient tout réjouis.

  Mais une jolie poupée blonde, vêtu d’un manteau écarlate, attirait surtout mes regards :c »était le petit Chaperon _ Rouge.

 

  Avec quel bonheur, je te revois, ô Chaperon _ rouge ! C’est ainsi que pour la première fois je te vis apparaître, un soir de Noel lorsque tu vins, ton panier au bras, me raconter la perfidie d loup qui, après avoir mangé la grand-mère, eut encore assez d’appétit pour te manger toi _ même.

  Il me semblait que si j’avais pu épouser le petit Chaperon _  Rouge j’aurais été parfaitement heureux. Hélas !je ne l’épousais point puisque le loup l’avait mangée; mais chaque fois qu’en jouant, je faisais la procession de mes animaux. Je plaçais  le méchant loup à la queue de tous les autres pour le punir de a cruauté. C’est ainsi que je témoignais mon amitié au petit Chaperon _ Rouge.

 

  Tout à coup, des cris de joie se firent entendre. On venait d’annoncer le tirage au sort des objets suspendus à l’arbre.

Peu à peu le silence ce  fit et tous ces enfants, les yeux fixés sur l’arbre, attendaient avec une impatience visibles que le sort leur apportât l’objet souhaité.

   Nous regardions ces figures radieuses, ces yeux pleins de désirs. O joies de l’arbre Noel, ne seriez _ vous pas les meilleures de la vie

D’après Charles Dickens.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۶ ، ۱۸:۲۲
شهلا دوستانی