مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

در این سایت ترجمه حکایت ها و مقالاتی راجع به سلامتی و ورزش و یا زبان از فرانسه و گاهی انگلیسی آورده می شود . در مواردی اصل متن نیز ارائه می شود تا دانشجویان بتوانند متونی را به صورت ترجمه مقابله ای داشته باشند.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Hugo» ثبت شده است

جهنم هوشمندانه باز هم از بهشت ابلهانه بهتر خواهد بود.[1]

در "شناختن" ، " متولد شدن" نهفته است.[2]

ما فقط یک جنبه مسایل را می بینیم.[3]

جهنم یعنی فقدان ابدیت.[4]

افول مردان بزگ افراد معمولی و کوچک را مهم می نماید. هنگامی که خورشید در افق فرو می رود، کمترین سنگریزه ها سایه های بزرگ  می یابند و با خود می اندیشند که چیزی هستند.[5]

اسرافکاری و خست هر دو به یک نوع ژنده پوشی منتهی می شود.[6]

خواندن ، نوشیدنی و غذا است. روحی که نمی خواند نحیف می شود مانند بدنی که نمی خورد.[7]

آزادی هنگامی آغاز می شود که جهالت پایان گیرد.[8]

ابداع چرخ بزرگی است که نمی تواند بدون زیرگرفتن کسی بچرخد.[9]

شما شهر را به من پیشنهاد می کنید... من جنگل را ترجیح می دهم ، زیرا من با دیدن مردمی همانند شما، قلبها را بیشتر سخت دیدم و وحوش را کمتر وحشی یافتم.[10]




[1]Mieux vaudrait encore un enfer intelligent qu'un paradis bête."

[2] “Dans "connaître", il y a "naître."

[3] "Nous ne voyons jamais qu'un seul côté des choses."

[4]  “L'enfer, c'est l'absence éternelle.”

[5] “La chute des grands hommes rend les médiocres et les petits importants. Quand le soleil décline à l'horizon, le moindre caillou fait une grande ombre et se croit quelque chose."

[6] “Le prodigue et l'avare aboutissent aux mêmes haillons."

[7] Lire, c'est boire et manger. L'esprit qui ne lit pas maigrit comme le corps qui ne mange pas."

[8] La liberté commence où l'ignorance finit."

[9] “Que la création est une grande roue Qui ne peut se mouvoir sans écraser quelqu’un."

[10]“Vous m’offrez la cité… je préfère les bois, car je trouve, voyant les hommes que vous êtes, plus de cœur aux rochers, moins de bêtise aux bêtes.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۵۲
شهلا دوستانی

1.     جهنم هوشمندانه باز هم از بهشت ابلهانه بهتر خواهد بود[1].

2.     در "شناخت" ، " تولد" نهفته است.[2]

3.     اگر  شما قدرت دارید، پس  برای ما هم حق باقی وجود دارد.[3]

4.     ما فقط یک جنبه مسایل را می بینیم.[4]

5.     افول مردان بزگ افراد معمولی و کوچک را مهم می نماید. هنگامی که خورشید در افق فرو می رود، کمترین سنگریزه ها سایه های بزرگ  می یابند و با خود می اندیشند که چیزی هستند.[5]




[1] “Mieux vaudrait encore un enfer intelligent qu'un paradis bête.”

[2] “Dans "connaître", il y a "naître".

[3] Si vous avez la force, il nous reste le droit.”

[4] “Nous ne voyons jamais qu'un seul côté des choses.”

[5] “La chute des grands hommes rend les médiocres et les petits importants. Quand le soleil décline à l'horizon, le moindre caillou fait une grande ombre et se croit quelque chose.”


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۸:۵۶
شهلا دوستانی

طوفان

 

طی سفری در کنار رود راین ، ویکتور هوگو نشسته در کالسکه " یکی از زیباترین طوفانها" را شاهد است:

 

    شب نزدیک می شود، خورشید پایین می رود، آسمان بی نظیر است. به تپه های انتهای دشت  می نگرم گرداب عظیم بنفشی نیمی از دشت راگرفته... ناگهان  راهداری را می بینم که حصارچوبی خوابیده بر زمین را راست می کند تا زیر آن پناه بگیرد. سپس کالسکه ای از نزدیکی گله غازها یی که با شادی اختلاط می کنند، می گذرد.  سورچی گفت :"آب خواهیم داشت." در حقیقت من سرم را برگردانده بودم، پشت سر ما نیمی از آسمان را ابرهای سیاه گرفته است، باد شدیدی می وزد، گلهای شوکران تا زمین خم شده اند، درختان گویی با وحشت با هم نجوا می کنند، خارهای خشک سریعتر از کالسکه در راه می دوند و بالای سر ما ابر غلیظ بزرگی در حرکت است. لحظه ای بعد برقی در آسمان و زیباترین طوفانی که تا کنون دیده ام.


UN ORAGE


(Au cours d'un voyage sur les bords du Rhin, Victor Hugo a l'occasion d'assister, depuis la voiture où il a pris place, à "un des plus beaux orages" qu'il ait jamais vus.)

Le soir approchait, le soleil déclinait, le ciel était magnifique. Je regardais les collines du bout de la plaine, qu'une immense bruyère violette  recouvrait à moitié... Tout à coup je  vis un cantonnier redresser sa claie couchée à terre et la disposer comme pour s'abriter dessous. Puis la voiture passa près d'un troupeau d'oies qui bavardaient joyeusement. "Nous allons avoir de l'eau, dit le cocher." En effet, je tournai la tête : la moitié du ciel derrière nous était envahie par un gros nuage noir, le vent était violent, les ciguës en fleur  se courbaient jusqu'à terre, les arbres semblaient se parler avec terreur, de petits chardons desséchés couraient sur la route plus vite que la voiture, au-dessus de nous volaient de grandes nuées. Un moment après éclata un des plus beaux orages que j'aie vus.

(Victor Hugo, Le Rhin.)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۱۶:۳۵
شهلا دوستانی