مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

در این سایت ترجمه حکایت ها و مقالاتی راجع به سلامتی و ورزش و یا زبان از فرانسه و گاهی انگلیسی آورده می شود . در مواردی اصل متن نیز ارائه می شود تا دانشجویان بتوانند متونی را به صورت ترجمه مقابله ای داشته باشند.

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «respecter» ثبت شده است

روزی شاه آرتور در کمینگاهی به دام آفتاد و اسیرشاه سرزمین همسایه شد. شاه می خواست او را بکشد ولی تحت تاثیر جوانی و شور زندگی شاه آرتور قرار گرفت ومنصرف شد. پس به او  قول آزادی داد به این  شرط که بتواند به پرسش بسیار سختی پاسخ دهد. آرتور یکسال وقت داشت تا پاسخ پرسش را بیابد و اگر در پایان این مهلت نمی توانست پاسخ را بیابد کشته می شد.

 سوال این بود:خانم ها  واقعا چه می خواهند؟

این سوال مردان بسیار حکیم را گیج می کرد و در نظر  آرتور جوان،تلاش {برای یافتن پاسخ این سوال}، بی حاصل بود. اما بهر حال چون از مردن بهتر بود،  پیشنهاد شاه راپذیرفت که در پایان سال پاسخ را بدهد.  و به کشورش بازگشت تا از همه پرس وجو کند : پرنسس ها، روسپی ها، کشیش ها، حکما، دلقک دربار. او با تک تک آنها صحبت کرد اما پاسخ هیچکدام قانع کننده نبود.

بیشتر افرادی که در اطرافش بودند به او پیشنهاد کردند که برود و با جادوگیر پیر مشورت کند زیرا او تنها کسی است  که ممکن است  پاسخ  را بداند. قیمت این کار بالا بود زیرا جادوگر در تمام کشور به درخواست های  کلان مشهور بود. آخرین روز سال رسید، و برای آرتور چاره ای نماند جز آنکه برود وبا جادوگر حرف بزند. جادوگر قبول کرد که پاسخش را بدهد ولی در ابتدا شاه باید با قیمت  او موافقت می کرد. جادوگر می خواست با  "گون" که اصیل ترین شوالیه "میز گرد" و بهترین دوست آرتور بود، ازدواج کند.

آرتور جوان وحشتزده شد: جادوگر پیر قوزی و بسیار زشت بود، تنها یک دندان داشت،  بوی فاضلاب می داد، اغلب صدای ناخوشایند ایجاد می کرد. هرگز چنین موجود منزجر کننده ای دیده نشده بود. او نپذیرفت که دوستش را مجبور به این ازدواج کند.تا چنین موجود انزجار آوری را تحمل کند.

"گون" با شنیدن این موضوع با آرتور حرف زد، به او گفت برای نجات "میز گرد " و زندگی آرتور این فداکاری آنچنان هم وحشتناک نیست. به این ترتیب، ازدواج صورت گرفت و جادوگر پاسخ پرسش را داد.

« آنچه زنان واقعا می خواهند، قدرت تصمیم گیری برای زندگی خود است.»

 بلافاصله هر کس دانست که جادوگر حقیقت بزرگی را گفته است و جان آرتور حفظ خواهد شد. و همین طور هم شد. شاه همسایه جان آرتور را بخشید و به او آزادی کامل داد.

چه ازدواجی! آرتور میان راحتی و ناراحتی غوطه ور بود. "گون" مثل همیشه دوست داشتنی ، شاد و مودب بود. جادوگر بدترین رفتارها را از خود نشان می داد. با انگشتانش می خورد،  باد معده می داد ، آروغ می زد و همه را ناراحت می کرد.

شب عروسی نزدیک شد. "گون" از نظر روحی خود را برای شب عروسی و رفتن به اطاق آماده می کرد. اما چه اتفاق عجیبی! زیباترین زنی که تا کنون کسی دیده در مقابل او بود. "گون"  غرق در حیرت پرسید چه اتفاقی افتاده است. زیبایی پاسخ داد به دلیل اینکه "گون" با او در زمانی که جادوگر بوده  مهربان بوده پس نصف وقت وحشتناک و بد ریخت و نصف دیگر روز جوان و زیبا  خواهد بود.

کدام شکل را برای شب یا روز می پسندی؟

عجب سوال مشکلی! "گون" در مورد این سوال ، به فکر فرو رفت: در طول روز او این زن زیبا را   به دوستانش نشان می داد اما شب در خلوت، یک پیرزن جادوگر؟ یا در روز جادوگری نفرت انگیز در کنار داشتن و شب از زنی زیبا در خلوت برخوردار بودن؟

چه انتخابی می کنی؟

آنچه "گون" انتخاب کرد در زیر آورده شده ، اما قبل از خواندن،  پاسخ حقیقی خود را به این سوال بدهید.


?

?

?

?

?

?

?

?

?

?

?

?




"گون" نجیب زاده، به جادوگر پاسخ داد که  انتخاب را به خود او واگذار می کند.

با شنیدن این موضوع، جادوگر گفت که او در تمام مدت زیبا خواهد بود زیرا "گون" در تمام مدت به او احترام گذاشته و به او اجازه داده که خودش برای خودش تصمیم بگیرد..



Que veulent réellement les femmes ?

 

On dit que le jeune roi Arthur tomba un jour dans une embuscade et fut fait prisonnier par le monarque d’un royaume voisin. Le monarque aurait pu le tuer mais fut ému de la jeunesse et de la joie de vivre d’Arthur. Alors, il lui offrit la liberté contre la réponse à une question très difficile. Arthur aurait une année pour deviner la réponse et s’il ne pouvait la donner au bout de ce délai, il serait tué.

La question était : que veulent réellement les femmes ?

Une telle question laisserait perplexe les hommes les plus savants et, pour le jeune Arthur, cela semblait être une quête impossible. Comme c’était quand même mieux que la mort, il accepta la proposition du monarque de lui ramener la réponse au bout d’un an. Il retourna dans son royaume pour interroger tout le monde : les princesses, les prostituées, les prêtres, les sages, le fou de la cour. Il parla à chacun mais personne ne put lui donner une réponse satisfaisante.

Ce que la plupart des gens lui dirent fut d’aller consulter la vieille sorcière qui était la seule à pouvoir connaître la réponse. Le prix en serait élevé car la sorcière était connue dans tout le royaume pour les prix exorbitants qu’elle demandait. Le dernier jour de l’année arriva et Arthur n’avait pas d’autre choix que d’aller parler à la sorcière. Elle accepta de répondre à sa question mais il devait d’abord accepter son prix. La vieille sorcière voulait épouser Gauvain, le plus noble des Chevaliers de la Table Ronde et le plus cher ami d’Arthur.

 

Le jeune Arthur fut horrifié : la vieille sorcière était bossue et terriblement laide, n’avait qu’une dent, sentait comme l’eau des égouts, faisait souvent des bruits obscènes... Il n’avait jamais rencontré de créature aussi répugnante. Il refusait de forcer son ami à l’épouser et d’endurer un tel fardeau. Gauvain, en entendant la proposition, parla à Arthur. Il lui dit que ce n’était pas un si terrible sacrifice pour sauver la vie d’Arthur et préserver la Table Ronde. Ainsi, le mariage eut lieu et la sorcière répondit à la question

Ce qu’une femme veut vraiment c’est de pouvoir décider de sa propre vie.

Chacun sut à l’instant que la sorcière venait de dire une grande vérité et que la vie d’Arthur serait épargnée. Et ce fut le cas. Le monarque voisin épargna la vie d’Arthur et lui garantit une totale liberté.

 

Quel mariage ! Arthur était tenaillé entre le soulagement et l’angoisse. Gauvain se montrait agréable comme toujours, charmant et courtois. La vieille sorcière montra ses plus mauvaises manières. Elle mangea avec les doigts, rota et péta et mis tout le monde mal à l’aise.

 

La nuit de noce approcha. Gauvain se préparant psychologiquement pour la nuit de noce entra dans la chambre. Mais quelle surprise ! La plus belle femme qu’il ait jamais vue se tenait devant lui. Gauvain était éberlué et demanda ce qui se passait. La beauté répondit que comme il avait été gentil avec elle (quand elle était la sorcière), elle serait la moitié du temps horrible et déformée et l’autre moitié une magnifique jeune fille.

 

Quelle forme voulait-il qu’elle prenne le jour et la nuit ? Quelle question cruelle ! Gauvain commença à réfléchir à ce problème : pendant la journée une belle femme à montrer à ses amis mais la nuit, dans l’intimité, une vieille et sinistre sorcière ? Ou bien dans la journée une hideuse sorcière mais la nuit, une belle femme pour jouir des moments intimes ?

 

 

Qu'auriez vous fait ?

 

Ce que choisit Gauvain est écrit ci-dessous, mais ne lisez pas avant d’avoir imaginé votre propre réponse.

 

o

 

o

 

o

 

o

 

o

 

o

 

Le noble Gauvain répondit à la sorcière qu’il la laisserait choisir elle-même.

 

En entendant cela, elle annonça qu’elle serait belle tout le temps parce qu’il l’avait respectée et l’avait laissé décider elle-même de sa vie.

bonheurpourtous.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۶ ، ۱۶:۲۳
شهلا دوستانی