سخنانی از ویکتور هوگو
آبی که جریان ندارد باتلاق می شود و آدمی که کار نکند ابله می شود[1].
هر آنچه که آزادی را بیشتر کند مسئولیت را هم بیشتر می کند[2].
کسی که نتواند فقیر باشد نمی تواند آزاد باشد[3].
بنابراین تنبلی مادر است. پسرش دزد،و دخترش گرسنگی است.[4]
مردمانی هستند که قواعد شرف را همچون ستارگانی بسیار دور می نگرند[5].
آه هرگز تحقیر نکنید زنی را که به خطا افتاده است ، چه کسی می داند چه بار سنگینی ، روح بیچاره او می کشد[6].
مردگان قلب هایی هستند که روزی تو را دوست داشتند[7].
ازدواج پیوند است ممکن است خوب بگیرد یا بد[8].
دوست داشتن نیمی از اندیشه است[9].
وقتی امکان دانستن همه چیز است پس باید همه سکوت رانیز دانست[10].
وقتی صدای سخن بلند است مهم نیست به چه زبانی حرف می زند[11].
برای بیان احساسات لغات کافی نیستند[12].
در مقابل هجوم نظامی مقاومت می شود اما در مقابل هجوم ایده ها مقاومتی نمی شود[13].
وظیفه ، رشته ای از پذیرش ها است[14] .
غیر ممکن است که دو فکر انسانی موضوعی را کاملا به یک طریق بفهمند[15].
[4] “Ainsi la paresse est mère. Elle a un fils, le vol, et une fille, la faim.”
[5] “Il y a des gens qui observent les règles de l'honneur, comme on observe les étoiles, de très loin.”
[6] “Oh ! N'insultez jamais une femme qui tombe ! Qui sait sous quel fardeau la pauvre âme succombe !”
[11] “Il importe peu quand la voix parle haut, quelle langue elle parle.”
[14] “Le devoir est une série d'acceptations. ”