سخنانی از ویکتور هوگو 2
مذهب چیزی جز سایه هستی بر هوش بشری نیست[1].
حیوانات از خدا هستند و حماقت از انسان.[2]
مردم این را بدانند چون کلمه ، موجودی است زنده، دست متفکر هنگام نوشتن می لرزد[3].
خنداندن یعنی کاری برای از خاطر بردن. چه کار نیکی بر زمین ،چه تقسیم کننده ای : فراموشی (در میان مردم)[4].
آرزو، خوشبختی است؛ انتظار، زندگی است.[5]
افتخار ، خورشید موخر، ماه آرام و گرفته ای که بر روی گورستان بالا می آید[6].
مسیح می گوید عشق بورزید؛ کلیسا می گوید پرداخت کنید[7].
جهنم هوشمندانه باز هم از بهشت ابلهانه بهتر خواهد بود[8].
در "شناختن" ، " متولد شدن" نهفته است[9] .
اگر شما قدرت دارید، برای ما حق باقی مانده است[10].
ما فقط یک جنبه مسایل را می بینیم[11].
جهنم یعنی فقدان ابدیت[12].
افول مردان بزرگ، افراد معمولی و کوچک را مهم می نماید. هنگامی که خورشید در افق فرو می رود، کمترین سنگریزه ها سایه های بزرگ می یابند و با خود می اندیشند که چیزی هستند[13].
Victor Hugo
[3] “Car le mot, qu'on le sache, est un être vivant. La main du songeur vibre et tremble en l'écrivant”
[13] “La chute des grands hommes rend les médiocres et les petits importants. Quand le soleil décline à l'horizon, le moindre caillou fait une grande ombre et se croit quelque chose.”