مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

در این سایت ترجمه حکایت ها و مقالاتی راجع به سلامتی و ورزش و یا زبان از فرانسه و گاهی انگلیسی آورده می شود . در مواردی اصل متن نیز ارائه می شود تا دانشجویان بتوانند متونی را به صورت ترجمه مقابله ای داشته باشند.

طبقه بندی موضوعی

پینه دوز و تاجر

پنجشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۱۷ ق.ظ

 

 

پینه دوز و تاجر

ثروتمند بودن برای خوشبختی کافی نیست 

 

در نزدیکی خانه بانکدار ثروتمندی گرگوار پینه دوز دکان کوچک خود را بر پا کرده بود .

درست سر صبح پینه دوز شاد در حالیکه روی چرمش باچکش می کوبید آواز می خواند. وبانکدار خسته از نگرانی در مورد کارهایش، از این شکایت داشت که نمی تواند بخوابد و اگر هم بخوابد با آوزاهای همسایه اش از خواب بیدار می شود.


یک روز بانکدار گرگوار را به دفتر خود آورد و گفت: « من می خواهم که تو مانند پادشاه ثروتمند باشی .این صد اکوس ( واحد پول قدیم معادل سه فرانک سابق ) را بگیر و از آنها با دقت مراقبت کن تا درموقع مناسب از آن استفاده کنی.

 

پینه دوز، که هرگزچنین مقدار پولی را ندیده بود ، چشمانش از تعجب باز ماند. پس از تشکر از بانکدار او زود به خانه خود برگشت وگنج خود را در انتهای ز یر زمین پنهان کرد.

از ان لحظه به بعد، پینه دوزد فقط رنج و نگرانی را می شناخت. به خاطر ترس از دزدیده شدن او تمام روز کار خود را به خاطر در کمین نشستن رها می کرد.شب ، اگر گربه ای صدا می کرد {به این معنا بود که } گربه پول را برداشته است... وزود گرگوار میرفت تا گنجش را ببیند.

 

او بندرت کار می کرد، نمی خوابید، و دیگر آواز نمی خواند. اکنون بانکدار، خودش، می توانست تمام صبح را بخوابد.

پس از چند هفته،  پینه دوز متوجه شد که در مدتی که ثروتمند بوده، بسیار بدبخت بوده است.پس با برداشتن پول، به نزد همسایه اش رفت. به او گفت: « آوازها  و خوابم را به من برگردان و صد اکوس خود را پس بگیر.»

پس از بازگشن به خانه خود، گرگوار نشاط خود را در کار، شادیش و آوازهایش را دوباره یافت.

Image result for le financier souci et Le savetier heureu


                                        Le savetier et le financier

                            Il ne suffit pas d’être riche pour être heureuse

 

  Près de la demeure d’un riche financier, le savetier Grégoire avait établit son échoppe.

  Dès la pointe du jour, le gai savetier chantait en frappant le cuir avec son marteau. Et le financier, fatigué par le souci de ses affaires, se plaignait de ne pouvoir dormir ou s’il dormait, d’être réveillé par les chants de son voisin. Un jour, il fit venir Grégoire dans son cabinet. «  Je veux, dit-il, que vous soyez riche comme un roi. Prenez ces cent écus et gardez-les avec soin pour vous en servir à l’occasion. »

  Le savetier, qui n’avait jamais vu pareille somme, ouvrait des yeux étonnés.  Après avoir remercié le financier, il rentra chez lui au plus vite, et il cacha son trésor au fond de sa cave.

  A partir de ce moment, le savetier ne connut plus que l’inquiétude et le tourment. Dans la crainte d’être volé, il délaissait tout le jour son travail pour faire le guet.  La nuit, si quelque chat faisait du bruit, le chat prenait l’argent …et vite Grégoire allait visiter son trésor.

 

 Il ne travaillait guère, ne dormait pas, et ne chantait plus. Le financier, lui, pouvait maintenant dormir toute la matinée.

Au bout de quelques semaines, le savetier comprit que depuis qu’il était riche, il était fort malheureux. Prenant alors son argent, il retourna chez son voisin. « Rendez-moi, lui dit, mes chansons et mon sommeil et reprenez vos cent écus. »

  Rentré chez lui, Grégoire retrouva son entrain au travail, sa gaieté et ses chansons.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۱۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی