مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

در این سایت ترجمه حکایت ها و مقالاتی راجع به سلامتی و ورزش و یا زبان از فرانسه و گاهی انگلیسی آورده می شود . در مواردی اصل متن نیز ارائه می شود تا دانشجویان بتوانند متونی را به صورت ترجمه مقابله ای داشته باشند.

طبقه بندی موضوعی

۱۰۰ مطلب با موضوع «حکایت» ثبت شده است

 

قانون گربه ها

ادی و جونیور از گربه همسایه شان مراقبت می کنند. گربه روی زانوی جونیور خوابش برده.

 جونیور تو باید ظرفها را بشوری!

من الان نمی توانم اینکار را انجام بدهم. این قانون گربه هاست.

قانون گربه ها دیگه چیه؟

اگر یک گربه ای روی زانوی تو خوابید، تو نمی توانی بلند شوی.

اوهوم ، من هرگز قانونی راجع به قانون گربه ها نشنیده بودم.

خوب، بابا، می توانی یک چیزی برای نوشیدن بیاوری؟

تو خودت نمی توانی بیاوری؟

نه! قانون گربه ها!

اوهوم ، باشه.

ادی یک ابمیوه روی میز گذاشت.

می توانی ان را نزدیکتر بیاوری ؟ گربه روی زانوی منست. نمی توانم تکان بخورم. قانون گربه ها!

ادی لیوان را به جونیور نزدیکتر کرد.

و، می توانی تلویزیون را روشن کنید؟ من می خواهم برنامه ای را ببینم.، ولی ...

قانون گربه ها، بله، بله، میدانم.

ادی اتاق را برای مدتی ترک کرد و سپس برگشت.

جونیور ظرفها!

بابا، گربه هنوز خوابست! من در حال حاضر هیچکاری نمی توانم انجام بدهم.

ادی تلاش کرد گربه را بیدار کند.

گربه کوچولو اه اه !

بابا اینجوری بیدارش نکن! اینکار بدجنسییهl

الان مدتی می شود که گربه خوابیده.

اون یک روز طولانی داشته!

کسی در می زند.

می خواهی بری ببینی کیه؟ اه نه نمی خواهی ، اینطوریه!

ادی بطرف در رفت و با یک پیتزا برگشت.

تو پیتزای محبوب من را سفارش دادی؟

و الان من تمام پیتزا را به تنهایی در اشپزخانه می خورم. البته می خواهم که آن را با تو تقسیم کنم، اما تو نمی توانی بلند شوی. قانون گربه ها!

 

 

La loi du chat

Eddy et Junior s'occupent du chat d'un voisin. Le chat dort sur les genoux de Junior.

Junior, tu dois faire la vaisselle.

Je ne peux pas faire ça maintenant, Papa. C'est la loi du chat !

C'est quoi la loi du chat ?

Si un chat dort sur tes genoux, tu ne peux pas te lever !

Hmm. Je n'ai jamais entendu parler de la loi du chat…

Alors, Papa, tu peux m'apporter quelque chose à boire ?

Tu ne peux pas y aller toi-même ?

Non ! La loi du chat !

Hmm, d'accord.

Eddy pose un jus de fruits sur la table.

Tu peux le mettre plus près de moi ? Le chat est sur mes genoux, je ne peux pas bouger. La loi du chat, Papa !

Eddy pose le verre plus près de Junior.

Et tu peux allumer la télé ? Je veux regarder quelque chose à la télé, mais…

La loi du chat. Oui, oui, je sais.

Eddy quitte la pièce pendant un moment, puis il revient.

Junior, la vaisselle ?

Le chat dort toujours, Papa. Je ne peux rien faire pour le moment !

Eddy essaie de réveiller le chat.

Hé oh, petit chat…

Ne réveille pas le chat comme ça, Papa ! C'est méchant !

Ça fait un moment que le chat dort.

Il a eu une longue journée.

Quelqu'un frappe à la porte.

Tu veux aller voir qui c'est ? Ah, non. Tu ne peux pas. La loi du chat, c'est ça ?

Eddy va à la porte, et revient avec une pizza.

Tu as commandé ma pizza préférée !

Et maintenant, je vais manger toute la pizza tout seul dans la cuisine !

Je voudrais bien la partager, mais tu ne peux pas te lever. La loi du chat !

 

The cat low

 Eddy and junior are taking care of a neighbor’s cat, the cat is sleeping on Junior’s lap.

E: Junior, you have to do the dishes.

J: I can’t do that now’ dad. It is low cat.

E what is the cat low?

J: if a cat is sleeping on your lap you can’t stand up.

E: hmm, I have never heard of the cat low.

J: so, dad, you can bring me something to drink.

E: you can’t go yourself!

J: no, the cat low.

Eddy puts a fruit juice on the table.

J: can you place it closer to me? The cat is on my lap. I can’t move. The cat low!

Eddy puts the glace closer to Junior.

J: and, can you turn on the TV? I want to watch something on TV but

E: the cat low, yes, yes, I know.

Eddy leaves the room for a moment, then he comes back.

E: Junior, the dishes!

J: the cat is sleeping, dad. I can’t do anything for moment.

Eddy tries to wake up the cat.

E: he, oh, little cat!

J: don’t wake up the cat like that. Dad! It’s mean!

E: the cat is sleeping for a while.

J: it had a long day.

Somebody knock the door.

E: do you want to go see who it is? ah, no, you can’t the cat low, is that it?

Eddy goes to the door and cones back with a pizza.

J: you ordered my favorite pizza!

E: and now, I am going to eat the whole pizza all alone in the kitchen. I would really like to share it. But you can’t stand up. The cat low!

Duolingo

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۰ ، ۲۰:۰۳
شهلا دوستانی

 

 

Vikram et son amie Lin sont dans un studio de télévision. Ils auditionnent pour une nouvelle émission de pâtisserie.

Merci d'être mon assistante aujourd'hui, Lin.

Pas de problème. Je sais que c'est très important pour toi. Et j'ai apporté quelques ingrédients supplémentaires pour nous aider à gagner.

Quoi ? Nou Crois-moi, je regarde beaucoup d'émissions de pâtisserie. Si tu veux gagner, il faut qu'on fasse quelque chose de spécial !s voulons réussir. Nous devons faire exactement ce qui est écrit dans ma recette.

Le producteur fait une annonce.

Vous avez une heure pour préparer vos gâteaux. Allez-y !

S'il te plaît, suis la recette, Lin ! Il suffit d'ajouter la farine et le sucre.

Lin ajoute la farine et le sucre… et quelques morceaux de fromage.

Non!

 

Le gâteau sera beaucoup plus intéressant avec du fromage.

Ce n'est pas un gâteau intéressant que je veux !

Et j'ai ajouté du jus de betterave. C'est tout rouge !

Lin

Attention ! Il est temps de faire cuire vos gâteaux !

Peut-être que ça ira…

Pendant que le gâteau cuit, Lin met une écharpe autour du cou de Vikram.

Si tu veux passer à la télé, tu dois avoir l'air cool.

 

On doit faire attention au gâteau. Il ne faut pas qu'il brûle… Oh, non !

Vikram sort le gâteau du four. Il est en feu.

Utilise l'écharpe !

 

Vikram utilise l'écharpe pour arrêter le feu. L'écharpe prend feu, et le producteur rit.

Oh, non, il se moque de nous. On devrait partir.

 

Vikram se prépare à partir, mais le producteur crie quelque chose.

 

Mais on a brûlé notre gâteau…

Non, ne partez pas, restez !

Quoi?

Oui, mais vous êtes tellement drôles !

 

 

امتحان شیرینی پزی

 ویکرم و دوست دخترش لین در استودیوی تلویزیون هستند. انها در یک برنامه جدید شیرینی پزی شرکت کردند.

 

لین متشکرم که امروز دستیار من شدی.

لین: مشکلی نیست من می دانم که این برایت خیلی مهم بود . و من چندتا افزودنی اضافی اوردم تا به برنده شدنمان کمک کند.

چی؟ ما می خواهیم برنده شویم؟ ما باید دقیقا مانند دستور پخت من عمل کنیم.

باور کن، من خیلی از برنامه های شیرینی پزی را دیده ام. اگر می خواهی برنده شوی باید یک کار ویژه انجام بدهیم.

تهیه کننده اعلام کرد:

یک ساعت برای اماده کردن شیرینی وقت دارید . شروع کنید !

لین، خواهش می کنم مطابق دستور العمل عمل کن.

 لین ارد و شکر و... و چند تا تیکه پنیر هم اضافه کرد.

نه!

شیزینی با چند تیکه پنیر جالبتر می شود.

 

من نمی خواهم شیرینی جالب شود.

و من آب چغندر اضافه کردم کاملا قرمز شد.

لین!

حواستان را جمع کنید الان وقت پختن شیرینی هایتان است.

شاید که ...

در مدتی که شرینی می پخت ، لین یک روسری دور گردن ویکرم انداخت.

اگر می خواهی تو تلویزیون باشی باید با حال بنظر بیایی.

باید حواسمان به شیرینی باشد. نباید بسوزد... اه نه!

ویکرم شیرینی را از فر خارج کرد . شیرینی اتش گرفته بود.

 

از روسری استفاده کن!

ویکرم برای اینکه جلوی اتش را بگیرد ازروسری استفاده کرد ، و تهیه کننده خندید.

اه نه، او دارد ما را مسخره می کند. باید برویم.

ویکرم برای رفتن حاضر شد  اما تهیه کننده با فریاد یک چیزی گفت:

نه، نروید ، بمانید!

چی؟

ولی ما شیرینی مان را سوزاندیم...

بله ولی شما واقعا بامزه اید! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۰ ، ۲۰:۱۵
شهلا دوستانی

 

 

    فقط وقتی

     با اجتناب

          از

بحث های بیفایده

قادر به سکوت

        شدی

 

   قادر خواهی بود 

تدبیر و هوشمندی خود را 

     نشان دهی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۳۲
شهلا دوستانی

 

در این زمان که بیماری کرونا ویروس همه جا را فرا گرفته، همه جا حرف از محافظت، قرنطینه، تعداد بیماران مبتلا و کشته شده ها و... است. اما چیزی که مسلم است این است که فراتر از تمام این اقدامات پیشگیرانه و تمام این اطلاعات ، انسان احساس می کند چقدر کوچک، آسیب پذیرو در عین حال چقدر بیچاره است.

این همه، چون شلاقی بر خود محوری ماست. و فکر می کنم این موضوع به ما خاطر نشان می کند که این ویروس زشت و بسیار ریز نوع بشررا با تمام هوشش زندانی خود کرده، آنچنان که می ترسد بر مرده خویش عزاداری کند...اما  این موضوع مانند زنگ خبر پرطنینی است که مرا بر وجود خدا که در هیاهوی مادیات کاملا فراموش شده بود، هشیار می کند...  

نمی دانم خشم الهی یا برنامه ی الهی است. اما چیزی که برایم عجیب است اینست که در میان این طوفان ما نوع دیگری از زیستن را آغاز کردیم. ما قدر دان همنشین ها شدیم. کارها را آرامتر انجام می دهیم. فعالیتهایمان کم شده .  به خاطر کسل بودن زمان به نظر دیرتر می گذرد. اما این دیر گذشتن روح را آرام می کند. زیبایی ها را در چیزهای ساده می یابیم. اولویتها  چشمک می زنند. آدم پی می برد که سلامتی یک گنج است، و پیاده پرسه زدن و  ایستادن و قهوه خوردن چقدر لوکس است.  ستارگان جدیدی که به دیدنشان در تلویزیون عادت نداریم  در سکوت بدون خش خش لباسها برای نجات زندگی ، انجام دستورالعملها، یا فقط برای اینکه با وجدان باشند عمل می کنند.  

تمام بشریت با وجود تفاوتها در پریشانی است و دستش را برای نجات دراز کرده. صحنه ای هول انگیز که ما را واداشته همه چیز را بررسی کنیم و در چار چوب برنامه  شخصی و جمعی دوباره معنا کنیم و بخصوص بسوی خدا دعا کنیم و بخواهیم که ما را از جنگ بیولوژیک خارج کند و ما را از عشق و رحمتش سرشار کند.

 

 

En ce temps de , on parle partout de protection , de confinement, de nombre de malades atteints et de morts…Une chose est sûre c’est qu’au delà de toutes ces mesures préventives et de toutes ces données,on se sent si petit, si vulnérable et si misérable à la fois.

C’est un grand fouet à notre ego, je pense pour lui rappeler que l’Homme avec toute son intelligence se trouve bloqué par un vilain virus si microscopique soit-il, qu’il a peur de souffrir et surtout de mourir…Mais c’est aussi une grande sirène d’alarme que Dieu tire à mon sens pour nous rappeler sa présence, tant ignorée dans ce vacarme matériel…

Colère divine ou plan divin, je l’ignore. Mais ce qui me semble curieux, c’est qu’ au milieu de cette tempête, on commence quand même à vivre autrement. On apprécie mieux les présences. On fait les choses plus lentement.Nos activités sont réduites.Le temps semble lent au risque de s’ennuyer, mais c’est un ralenti qui apaise l’esprit. On découvre la beauté du simple. Les priorités clignotent. On se rend compte que la santé est un trésor, qu’une petite balade à pieds  ou une pause- café est un vrai luxe. De nouvelles stars qu’on n’a pas l’habitude de voir à la télé actent en silence, sans froufrous pour sauver des vies, faire respecter l’ordre, ou tout simplement pour l’exécuter en toute conscience…

Toute l’humanité dans sa différence est en détresse et se tend la main pour se sauver.Spectacle bouleversant qui nous incite à tout revoir et à tout redéfinir tant bien sur le plan personnel que collectif et surtout à prier Dieu pour nous sortir de cette guerre biologique et nous envelopper de son amour et sa miséricorde.

https://www.lesmotspositifs.com/blogue/le-temps-de-la-misericorde/

Publié par 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۳۸
شهلا دوستانی

 

مردی در گودالی افتاد و حسابی مجروح شد.

شخصی خم شد و به اوگفت:" عاقل نیستی و الا باید گودال را می دیدی."

یک روحانی او را دید و گفت: شما باید یک گناهی انجام داده باشید{که این مصیبت به شما رسیده.}

دانشمندی عمق گودال  و سرعت سقوط را تخمین زد.

روزنامه نگاری با مرد در مورد دردش مصاحبه کرد.

یوگیست به او گفت:" این گودال مانند درد تو فقط در فکر توست".

دکتری برای او دو قرص آسپرین فرستاد.

پرستاری لبه گودال نشست و با او گریه کرد.

روانشناسی او را واداشت بیندیشد که چرا والدینش و گذشتگانش در گودال افتادند.

درمانگر به او کمک کرد تا از انگیزه های درونی که اورا مجبور به افتادن در گودال کرده اند رها شود.

کسی که تمرین افکار مثبت می کرد او را ترغیب کرد:" خواستن توانستن است".

یک مثبت گرا به او گفت:" تو شانس آوردی والا پاهات شکسته بود".

منفی گرایی اضافه کرد:" و خطرش حادتر هم می شد".

سپس کودکی رد شد و دستش را به سمت او دراز کرد...

 

 

 

 

 

 

Un homme tomba dans un trou et se fit très mal.

 

- Un Cartésien se pencha et lui dit : « Vous n’êtes pas rationnel, vous auriez dû voir ce trou ».

 

- Un spiritualiste le vit et dit : « Vous avez dû commettre quelque péché ».

 

- Un scientifique calcula la profondeur du trou et la vitesse de chute.

 

- Un journaliste l’interviewa sur ses douleurs.

 

- Un yogi lui dit : « Ce trou est seulement dans ta tête, comme ta douleur ».

 

- Un médecin lui lança 2 comprimés d’aspirine.

- Une infirmière s’assit sur le bord et pleura avec lui.

 

- Un psychanalyste l’incita à trouver les raisons pour lesquelles ses parents le préparèrent à tomber dans le trou.

- Un thérapeute l’aida à se débarrasser de sa compulsion à tomber dans les trous.

 

- Une pratiquante de la pensée positive l’exhorta : « Quand on veut, on peut ! »

 

- Un optimiste lui dit : « Vous avez de la chance, vous auriez pu vous casser une jambe ».

 

- Un pessimiste ajouta : « Et ça risque d’empirer ».

 

Puis un enfant passa, et lui tendit la main…

https://www.4tempsdumanagement.com/L-homme-dans-le-trou_a4794.html

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۵۴
شهلا دوستانی

 

 

من به قلبم افتخار می کنم...

اون بارها شکسته،

     سوخته،

                  لگد مال شده 

         نابود شده

و همچنان  کار می کند .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۲۰
شهلا دوستانی

تمام چیزهای منفی 

مثل فشارها ، چالش ها 

     برای من  مانند 

موقعیتی برای پیشرفت است.

کوبی بریانت

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۳۴
شهلا دوستانی

 

سخترین مبارزه

مبارزه با خود است

این یکی از دلایلی است که 

بسیاری از مردم ترجیح می دهند 

زندگی خود را با

مقصر دانستن دیگران بگذرانند

                 تا با 

دیو درون خود روبرو شوند

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۱۱
شهلا دوستانی

 

 

 

اگر دیدی ناگهان زندگی ات سختتر شده

این موضوع  فقط یک دلیل دارد  

مرتبه ات تغییر کرده

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۸
شهلا دوستانی

      بیشتر مردم با این هدف گوش نمی دهند که 

                  سخن را بفهمند

      بلکه گوش می دهند تا پاسخ بدهند

 

La plupart des gens n'écoutent pas

dans l'intention de comprendre 

ils écoutent dans l'intention de répondre

 

"Most of us don't listen

with the intent to understand.

We listen with the intent to reply."

Stephen Covey

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۸ ، ۲۰:۰۲
شهلا دوستانی