مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

مطالب آموزنده فرانسه فارسی

داستان و مقالات آموزنده به زبان فارسی و فرانسه

در این سایت ترجمه حکایت ها و مقالاتی راجع به سلامتی و ورزش و یا زبان از فرانسه و گاهی انگلیسی آورده می شود . در مواردی اصل متن نیز ارائه می شود تا دانشجویان بتوانند متونی را به صورت ترجمه مقابله ای داشته باشند.

طبقه بندی موضوعی

گنج تو همان زندگی توست

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۱ ب.ظ


روزی روزگاری  مرد جوان بسیار فقیری زندگی می کرد. او فقط چشمانی برای دیدن آسمان و افق داشت. و تنها دستانی  برای چیدن  که با آن می توانست چیزی برای سیر کردن خود بیابد .و  پاهایی برای طی کردن راهها و بالا رفتن از کوه ها داشت.

در یک شب پر ستاره تابستان، روی سنگی کنار کوره راهی نشست، وقتی او داشت بر بخت بدش غصه می خورد و در رویای آینده بود، شهابی که مطمئنا راهش را گم کرده بود روی نوک شاخه درخت سروی در نزدیکی او نشست  و آن خانه بدوش را با گستاخی تمام خطاب کرد: " در جستجوی گنج باش و تو  ثروتمند خواهی شد!"

بعد ناپدید شد.

مرد جوان که بسیار فقیر بود و چیزی برای از دست دادن نداشت فورا اطاعت کرد و رفت تا به دنبال گنج بگردد.

او تمام قاره ها را طی کرد.

او از تمام دریاها و اقیانوسها  رد شد.

او تمام جزایر را گشت.

او تمام صحرا ها را درنوردید.

او با همه جور آدمی، با اعتقادات مختلف، با هر سنی و با هر رنگی   ملاقات کرد. اما هرگز به گنجی که مشتاقش بود دستش نخورد.

در بازگشت به همان جایی آمد که عازم شده بود، پس از مدت بسیار، بسیار طولانی، او با ناامیدی بسیار از جستجوی های بسیارش بدون آنکه بتواند چیزی بیابد سنگ را یافت.

آن شهاب دوباره هویدا شد درخشید و گفت:

"ببین چگونه تو اکنونثروتمند شدی

 با این سفرها

با این مشاهدات

با این ملاقات ها

با  آرزوهای مشترک و...

گنج تو دوست من

همان زندگی توست!"


 

TON TRESOR, C’EST TA VIE

Il était une fois un jeune homme très pauvre. Il n’avait que ses yeux pour voir le ciel et l’horizon. Il n’avait rien que ses mains pour cueillir ce qu’il pouvait trouver pour se nourrir.

Il n’avait rien que ses jambes pour courir les chemins et gravir les montagnes.

Lors d’une nuit d’été pleines d’étoiles, assis sur un rocher sur le bord du sentier, alors qu’il se lamentait sur son existence misérable et qu’il rêvait de fortune, une étoile filante, sans doute égarée se posa sur la cime d’un if tout proche et s’adressa au vagabond d’un air tout effronté

« - Cherche le trésor et tu deviendras riche ! »

Puis elle disparut.

Le jeune homme très pauvre et n’ayant donc rien à perdre obéit aussitôt et partit se mettre en quête du trésor.

Il parcourut tous les continents.

Il traversa toutes les mers et tous les océans.

Il fouilla toutes les îles.

Il sillonna tous les déserts.

Il fit la rencontre de toutes sortes de gens, de toutes les idées, de tous âges et de toutes les couleurs.

Mais jamais il ne put mettre la main sur le trésor convoité.

De retour à son point de départ, longtemps, longtemps plus tard, il retrouva son rocher, plein de désespoir d’avoir tant cherché sans pouvoir rien trouver.

 

L’étoile filante réapparut alors et lu dit :

« - Regarde comme tu es devenu riche aujourd’hui de tous ses voyages,

De toutes ces découvertes,

De toutes ses rencontres,

De tous ces rêves partagés …

Ton trésor mon ami,

C’est ta VIE !

http://www.philosophie-poeme.com/ton-tresor-c-est-ta-vie-a121028574

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی